×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابچین

×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای دریافت لینک دانلود شماره همراه خود را وارد کنید
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای مطالعه نمونه کتاب، ابتدا اپلیکیشن کتابچین را نصب نمایید.
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
دانلود رایگان نسخه ios
دانلود از اپ استور
بلور شکسته تقدیر

دانلود کتاب بلور شکسته تقدیر

بلور شکسته تقدیر
برای دانلود این کتاب و مطالعه هزاران عنوان کتاب دیگر، اپلیکیشن کتابچین را رایگان دانلود کنید.
%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

جزئیات
فهرست

نام کتاب : بلور شکسته تقدیر

نویسنده : طیبه دلجو

ناشر : هنر پارینه

تعداد صفحات : 607 صفحه

شابک : 978-600-5981-75-9

تاریخ انتشار : 1398

رده بندی دیویی : 62/3فا8

دسته بندی : رمان های ایرانی

نوع کتاب : Epub

قیمت پشت جلد : 63000 تومان

قیمت نسخه الکترونیک : 18000 تومان


معرفی کتاب

"بلور شکسته تقدیر"
کتاب حاضر اثری از طیبه دلجو می باشد که توسط انتشارات هنر پارینه منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" حبیبه این بار معطل نکرد. دست برد و ناغافل گوش صالح را به انگشتانش گرفت. صالح نوک پنجه ، درحالی که سرش یک وری کرده بود تا ازکشیده شدن گوشش جلوگیری کند با درد گفت:"خوب خوب ولم کن. دردم گرفت. بیا آن هم دختر ورپریده ات. دارد با دوست جانش می آید. ببین چه سرخوشند. انگار نه انگار که دیگر از وقت بازی اش گذشته . حبیبه دستانش را شل کرد. تا برگردد ونگاه کند دلش می خواست می توانست یک کتک حسابی به خاتون بزند. تمام عمرش این همه حرص نخورده بود. همین که سرش را برگرداند صالح خود را از دستان مادرش نجات داد وبا خنده ازآن جا دورشد. حبیبه رو دست خورده بود . این دفعه هم صالح گولش زده بود. دندون غروچه ای رفت وبا تهدید انگشت اشاره اش را بالا گرفت وگفت:"بالاخره چی. برمی گردی خونه ؟" خاتون با لطیفه وبقیه دخترهای روستا که در نزدیک خانه شان همسایه بودند بازی لی لی می کردند. که برادرکوچیکه لطیفه دوان دوان خودش را به آن ها رساند. لطیفه دست نوازشی بر سرمراد کشید وگفت:"چی شده چرا این همه عجله دری؟ مراد نفس تازه کرد وگفت:"خاتون مادرت پی ات می گردد. خونه تون مهمون آمده. فکر می کنم برای بردن تو آمده باشند.؟" سنگی که زیرپای خاتون بود روی خط افتاد.ساجده دختر همسایه که نگاهش به بازی خاتون بود تا مبادا خاتون بسوزد ونخواهد بگوید ،بلافاصله با خوشحالی گفت:"آخ جونم. خاتون سوختی. برو کنار نوبت منه.!" برگشت که سمت خانه اش برود که لطیفه دستش را کشید وگفت:" بدون خداحافظی. !"
_:"بازهم می بینمت." لطیفه بغلش کرد.:"مبارکت باشه. خانه شوهرت رفتی میام ومی بینمت. بازهم مثل این روزها باهم دوستیم. مگه نه." خاتون سری تکان داد.:"البته. چرا که نه." دوان دوان رفت تا به خانه برسد. روی پله ها چند جفت کفش دید. از همان کفش هایی که وقتی برای فروش جنسشان به شهرمی رفتند ساعتها پشت ویترین مغازه ها چشم می دوخت وآرزو می کرد که پدرش حداقل آن روز برایش کفش بخرد. نگاهی به گالش های خودش انداخت واز روی حسرت آهی کشید."
 

فهرست مطالب

این کتاب فهرست ندارد.

%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

نظرات کاربران

×
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:

برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد

*امتیاز دهید
Captcha
پاک کردن
فاطمه علیزاده

برای من داستان جالبی بود ولی این همه بی محبتی رو نمی تونستم بپذیرم وهم چنین فکر می کردم در آخر متولی رمز این همه پول جمع کردنش معلوم شود وبه جالبی داستان اضافه شود ولی خیلی بی ربط تمام شد

1402-11-24

برچسب ها