دانلود کتاب تانگوی شیطان
نویسنده: لسلو کراسناهورکایی
ناشر : هنر پارینه
نویسنده: لسلو کراسناهورکایی
ناشر : هنر پارینه
نام کتاب : تانگوی شیطان
نویسنده : لسلو کراسناهورکایی
ناشر : هنر پارینه
مترجم : زهرا وثوقی
تعداد صفحات : 244 صفحه
شابک : 978-600-5981-87-2
تاریخ انتشار : 1398
رده بندی دیویی : 51134/894
دسته بندی : رمان های خارجی
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 53000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 15100 تومان
"تانگوی شیطان"
کتاب حاضر با عنوان اصلی (Satantango) اثری از لسکو کراسناهورکایی (Laszlo Krasznahorkai) می باشد با ترجمه ای از زهرا وثوقی، توسط انتشارات هنر پارینه منتشر شده است.
در این رمان عناصری چون دین، شادی، کمدی سیاه، فرهنگ عامه ی مجارستان و سیاست های حاکم بر آنجا دیده می شود. این داستان تمثیلی درباره قصه هایی است که به منظور ادامه زندگی برای خودمان و برای کنترل دیگران ، برای آن ها تعریف می کنیم. در واقع رمان تانگو به بیان واقعیت ها می پردازد. زمانی که بر اثر بارش شدید باران بر سر خانه های روستایی باعث پوسیدگی آن ها شده و زندگی را در آنجا مختل کرده است. در همین حین خبری به گوش اهالی روستا می رسد که شخصی به نام «ایریمیاس» که از اهالی سابق روستا بوده مردم فکر میکردند که مرده است و دوباره به زندگی برگشته است به روستا آمده است. نویسنده دراین رمان تصویری آخرالزمانی در این منطقه ارائه می دهد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" پسر دوازده سیزده ساله ای که از سرما دندان هایش به هم میخوردند و پاچه های شلوارش را تا زانو بالا زده بود به سمت آنها می دوید،سرتا پا خیس شده برقی در چشمانش می درخشید. پترینا او را شناخت:تویی..؟ اینجا چیکار میکنی؟ پسر جواب داد :چند ساعته اینجا قایم شدم. موهای بلند گره خورده اش بر صورت کک .مکی اشریخته وآتش سیگاریمیان انگشتان خمیده اش می درخشید. ایریمیاش به پسرک نگاه میکرد و کاملا او را ورانداز میکرد. پترینا سرش را تکان میدهد و میپرسد: حالا چی میخوای؟ پسرک به ایریمیاش نگاه کرده و می گوید:"شما قول دادین اگه...که اگه...."ودوباره ساکت میشود.ایریمیاشبا عصبانیت میگوید: زود باش،بگو...پسرک درحالیکه با پایشخاک را زیر و رومیکند میگوید:اگه به بقیه بگم شما مردین،زن اشمیت رو برام جور میکنین؟پترینا گوش پسرک را میکشد و داد میزند:چی؟دو روز نشده سر از تخم دراوردی هوس بازی می کنی؟ دیگه چی؟پسرخود را ازدست او نجات میدهد و درحالیکه عصبانی شده فریاد زد:به جای اینکه گوش من و بکشی برو بچسب به معاملت...ایریمیاش وساطت کرد تا دعوا بوجود نیاید و فریاد زد:بس کنین..بعد می پرسد:از کجا می دونستی ما داریم می آیم؟پسر در حالیکه گوشش را می مالید از پترینا فاصله میگیرد و می گوید:اونش به خودم مربوطه.هر چند دیگه مهم نیست....همه می دونن....راننده اتوبوس بهشون گفته.پترینا خواست ناسزا بگوید که ایریمیاش اشاره کرد ساکت شو،رو به پسر کرد و گفت:کدوم راننده؟کلمن؟همون که خونه ش سر پیچ الکه؟همون طرفا شما رو دیده.."کلمن؟راننده اتوبوس شده؟"..آره بابا از بهار تو راه های فرعی می رونه..اما الان اتوبوسش خرابه واسه همین ول می چرخه..ایریمیاش گفت:خیلی خب و بعد راه افتاد.پسرک با سرعت خود را به او رساند: من کاری که ازم خواستین رو انجام دادم شما به قولی که.....ایریمیاش جواب داد:من پای قولی که میدم هستم."
این کتاب فهرست ندارد.
برنده جایزه ادبی نوبل 1993
برنده جایزه ادبی پولیتزر 1988
برنده جایزه منتقدان کتاب نیویورک
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد