چکیده:
فردریک بکمن نویسنده، بلاگر و مقاله نویس سوئدی متولد سال 1981 میلادی در سوئد است. او نویسنده کتاب های پرفروشی به نام مردی به نام اوه، بریت ماری اینجا بود، من دوستت دارم، مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود. کتاب هایش به بیش از 25 زبان ترجمه و منتش شده است و از استقبال خوبی برخودار بوده است.
شرح کاملی بر زندگی فردریک بکمن
کارل فردریک بکمن در دوم ژوئن سال 1981 میلادی در سوئد به دنیا آمد. او اوایل در وبلاگش شروع به نویسندگی کرد و بعدتر در مجله هایی مثل هلسینبرگ داگبالد (شهری که فردریک در آن بزرگ شد) و مور نویسندگی کرد.
بکمن از سنین کم به ادبیات علاقه داشته و یکی از سرگرمی هایش روزمرگی نویسی بوده. او در ابتدا راننده بوده و در یک میدان تره بار کار می کرده ولی با وجود درآمد خوبی که داشت، با روحیات او سازگاری نداشته و به همین دلیل این کار را رها کرد.
او وبلاگ نویس معروفی در سوئد بود و خوانندگان وبلاگش و همسرش او را تشویق به نوشتن کتاب کردند.
اولین کتابش مردی به نام اوه نام دارد و در سال 2012 زمانی که 31 سال داشت، منتشر شد. این کتاب، بسیار معروف است و حتی بعدها از روی آن فیلمی ساخته شد. داستان این کتاب درباره زندگی مردی جدی و مهربان است که همه را به خود مجذوب می کند و یکی از صفاتی که می توان به این کتاب نسبت داد، مجموعه اشک ها و لبخندهاست. همسر اوه در این کتاب، فردی ایرانی است که فردریک بکمن، شخصیت این زن را از مسر خودش الهام گرفته است. این کتاب تا به امروز میلیون ها نسخه آن فروش رفته است و همچنان تجدید چاپ می شود.
کتاب مردی به نام اوه و سایر کتاب هایش ربته نخست پرفروش های نیویورک تایمز و سوئد را به خود اختصاص داده اند.
او بعدتر کتاب مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسف است و بریت ماری اینجا بود که شباهت زیادی به کتاب مردی به نام اوه داشت را منتشر کرد.
موضوع کتاب های فردریک داستان های واقعی، خیالی و طنز است. او حتی مسائل اجتماعی غم انگیز را با زبان طنز به نگارش در می آورد و بسیار زبانی ساده و روان و صمیمی دارد. فردیک یکی از استعدادهای جدید دنیای نویسندگی است که توانسته همه جهان را با نوشته هایش مجذوب خود کند. دنیایی ه بکمن خلق می کند، نزدیک و در دسترس است که هر فردی با آن می تواند با آن ارتباط برقرار کند.
فردریک بکمن در سال 2009 با ندا شفتی بکمن ازدواج کرد و حاصل ازدواج آن ها دو فرزند است.
او هم اکنون در استکهلم سوئد زندگی می کند.
جملات زیبا از فردریک بکمن:
- همه ی ما فکر می کنیم هنوز به اندازه کافی زمان داریم تا با دیگران یک سری کارها را انجام دهیم و به آن ها چیز هایی را که می خواهیم و باید، بگوییم و بعد ناگهان اتفاقی می افتد که باعث میشود بایستیم و به کلماتی مثل "اگر" و "ای کاش" فکر کنیم ...
- هر مرگی ناعادلانه است و هر کسی که در عزاست، دنبال مقصر می گردد؛ اما خشم ما تقریباً همیشه با این بینشِ بی رحمانه مواجه می شود که هیچ کس مسئول مرگ کسی نیست؛ ولی اگر کسی مسئول باشد چه؟ اگر می دانستی چه کسی _ شخصی را که عاشقش بوده ای _ از تو ربوده چه؟ آن وقت چه کار می کردی؟
- تمام هیولاها از همان ابتدا هیولا نبوده اند. تعدادی از آنها به خاطر غم و غصه هایشان هیولا شده اند.
- با هیولاها نجنگ، وگرنه خودت هم یکی از اون ها میشی. وقتی مدت زمانی به یه گودال عمیق نگاه کنی، گودال هم به تو نگاه می کنه.
- ساکنین دنیای واقعی همیشه ادعا می کنند که با گذشت زمان، از شدت غم و درد کاسته می شود؛ ولی این موضوع حقیقت ندارد. غم و درد تغییر نمی کند، ولی اگر ما مجبور شویم تمام عمر آنها را به دنبال خودمان بکشانیم، دیگر قادر نخواهیم بود هیچ چیز دیگری را تحمل کنیم. آن وقت غم ما را کاملاً زمین گیر می کند. پس آنها را در یک چمدان بسته بندی می کنیم و دنبال جایی می گردیم که بتوانیم چمدان را آنجا بگذاریم.
- بزرگ ترین نیروی مرگ در این نیست که جان کسی را می ستاند، بلکه در این است که می تواند بازماندگان را به نقطه ای برساند که دیگر نخواهند به زندگی ادامه دهند.
- آدم می خواهد دوستش داشته باشند، اگر نشد، مورد ستایش قرار بگیرد، اگر نشد، از او بترسند، اگر نشد، از او متنفر باشند و او را تحقیر کنند. روح از خالی بودن گریزان است و می خواهد به هر قیمت که شده، با دیگران ارتباط برقرار کند.
- دوست داشتن یه نفر مثه این می مونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه، هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده اند و مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلا نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هاش در هر گوشه و کناری ترک میخورن و آدم کم کم عاشق خرابی های خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبه ها و چم و خم هایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعه های کف پوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چه جوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقا باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی.
ویکی پدیای فردریک بکمن:
https://en.wikipedia.org/wiki/Fredrik_Backman
وبسایت رسمی فردریک بکمن:
https://www.fredrikbackman.com/
توئیتر فردریک بکمن:
https://twitter.com/backmanland?lang=en
آثار و کتاب های فردریک بکمن:
- مردی به نام اوه A Man Called Ove
- تمام آنچه پسر کوچکم باید درباره ی دنیا بداند Things My Son Needs To Know Abou the World
- مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است My Grandmother Asked Me to Tell You She’s Sorry
- بریت ماری اینجا بود Britt Narie Was Here
- شهر خرس The Bear City
- و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود And Every Morning the Way Home Gets Longer and Longer
- ما در برابر شما Us Against You
- و من دوستت دارم And I Love You
- قرعه زندگی معامله زندگی با زن خاکستری پوش The Deal of a Lifetime: A Novella
- می خواهم سهمم را ببخشم
- مردم مشوش Anxious People
آثار فردریک بکمن که در کتابچین موجود است
- کتاب مردی به نام اوه
- کتاب مردی به نام اوه
