دانلود کتاب پس لرزه های پیر
نویسنده: بهارک اسدی
ناشر : انگیزه مهر
نویسنده: بهارک اسدی
ناشر : انگیزه مهر
نام کتاب : پس لرزه های پیر
نویسنده : بهارک اسدی
ناشر : انگیزه مهر
تعداد صفحات : 620 صفحه
شابک : 978-600-96175-6-2
تاریخ انتشار : 1396
رده بندی دیویی : 62/3فا8
دسته بندی : رمان های ایرانی
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 65000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 18600 تومان
"پس لرزه های پیر"
کتاب حاضر اثری از بهارک اسدی می باشد که توسط انتشارات انگیزه مهر منتشر شده است.
گاه برای آوار شدن زیر هجوم خاطرات، یک جمله، یک نگاه مشابه، یک صدا وگاه یک ترانه کافیست و من در آن لحظه با زمزمه ی یک ترانه به سالها قبل بازگشتم، به روزهایی که هر چند تا به امروز درگنجینه ی خاطراتم گنجانده شد ولی هرگزوهرگز فراموش نگردید و باعث شد که باقی سالهای عمرم را تا هم اینک درعمق تنهایی با عذاب خاطره ای تلخ به پیش برم...
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
" میز رامی چیدم که صدای مرادعلی را که با پدر صحبت میکرد شنیده و ازهمان آشپزخانه گفتم:«مرادعلی، بفرما شام حاضراست.» ازهمانجاگفت:«ممنون خانم! اگر اجازه بدهید کمی کاردارم به اتاقم بروم،امروز را که کلاً مهمان شما بوده ام». مادر از آشپزخانه خارج شد در حالی که مرادعلی خطاب به پدرمی گفت:«فعلاً که مشکلی نیست رادیات ها دارند گرم میشوند، باز اگر موردی پیش آمد صدایم کنید».اصرارمادر را هم برای حضور سر میز شاممان نپذیرفت و خداحافظی کرد، پشت سرش بشقاب غذا را تا پله ها بردم، صدایش زدم، چند پله ای را پایین رفته وظرف غذا را به سویش گرفته وگفتم:« شام را که مهمانمان نشدی، حداقل اینراقبول کن، خسته ای بعد از این که نمی توانی غذا درست کنی»! ازپشت عینک تیره رنگش نگاهی به من انداخت وگفت:«غذا دارم خانم! تعارف نمی کنم». بشقاب را جلوتر برده وگفتم:«اگر نگیری مجبورم تاآن سرحیاط بیایم و اینرابرایت بیاورم، می دانم غذا داری، امشب راهم مهمان ماباش، میدانیکه اگرنگیری ناراحت می شویم»!غذا را ازدستم گرفت وبا تشکری پله ها را پایین رفت. چقدرسخت بنظر میرسید زندگی تلخ اش...تنهایی...چهره ای که شاید خیلیها را می ترساند... کارمداوم هم در کارخانه وهم خانه...بدون گرمی یک خانواده..!نمی دانم چرااحساس می کردم اوهم در پشت این کارسنگین ازخودش می گریزد درست مثل من، تنها با تفاوت موقعیت های اجتماعی که بین ما بود، فراراز خویش نه چهره می شناسد نه موقعیت اجتماعی ونه سن وسال که به گفته ی پدراینراهم می دانستم که سن وسال زیادی هم ندارد، براستی که اگرفرار نبود دیگر چه نیازی به اینهمه کار مداوم وقتی که اینقدر تنهاست؟
صدای خداحافظ و شب بخیر مرادعلی مرابخودآورد که همچنان از پشت سر به او زل زده بودم،گویا متوجه این نگاه ثابتم شده بود که با شب بخیری مرا بخودآورد، لبخندی زده، شب بخیرش را پاسخ گفته و سر میز شام بازگشتم."
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد