×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابچین

×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای دریافت لینک دانلود شماره همراه خود را وارد کنید
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای مطالعه نمونه کتاب، ابتدا اپلیکیشن کتابچین را نصب نمایید.
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
دانلود رایگان نسخه ios
دانلود از اپ استور
در حوالی عذاب

دانلود کتاب در حوالی عذاب

در حوالی عذاب
برای دانلود این کتاب و مطالعه هزاران عنوان کتاب دیگر، اپلیکیشن کتابچین را رایگان دانلود کنید.
%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

جزئیات
فهرست

نام کتاب : در حوالی عذاب

نویسنده : ام البنین منیری خلیل آباد

ناشر : ماهواره

تعداد صفحات : 208 صفحه

شابک : 978-600-459-672-5

تاریخ انتشار : 1398

رده بندی دیویی : 5897912/

دسته بندی : داستان های کوتاه, داستان های آموزنده

نوع کتاب : Epub

قیمت پشت جلد : 35000 تومان

قیمت نسخه الکترونیک : 6000 تومان


معرفی کتاب

"در حوالی عذاب"
کتاب حاضر اثری از ام البنین منیری خلیل آباد می باشد که توسط انتشارات ماهواره منتشر شده است.
داستان در مورد زنی به نام شیواست که در سن 19 سالگی همسرش را از دست می دهد و او با سه فرزند و یک فرزند دیگر در شکمش برای رهایی از حرف مردم خودش را از روستا به شهر می رساند تا از تهمت اهالی روستا در امان باشد. او برای امرار معاش و متکی بودن روی پای خودش بعد از دردسرهای بسیار توانست در یک شرکت استخدام شود. اما به مرور زمان مجبور به کارهایی شد که هیچ دوست نداشت. ادامه داستان شیوا و اتفاقاتی که در داستان رخ می دهد را می توانید در رمان بعد نویسنده یعنی رمان «مادر» مطالعه کنید.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"تمنا درو باز کرد و وارد اتاق شد.کسی رو روی صندلی ندید.کمی اینو اونورو نگاه کرد.گفت: آقا طاهر کجایید؟
از پشتش صدا اومد اینجام. برگشت نگاه کرد دید طاهر از بیرون اومد داخل با تعجب گفت: شما گفتید بیام داخل.
طاهر نگاهی به سمت کمدهای وسط کرد و گفت: کسی دیگه ای بود شما امرتون رو بفرمایید. تمنا خواست به سمتی که طاهر نگاه می‌کرد برگرده که طاهر زود گفت: امرتون یه دیقه بیشتر وقت نداری زود بگو دارم میرم.
مجتبی از پشت سرش گفت: خوب چه عجله ای شما برو من بهش رسیدگی می‌کنم.
تمنا باشنیدن صدای مردونه جرات نکرد برگرده و فهمید طاهر به کی نگاه می کرده.(پس چرا این ندیده بود. لابد نشسته بد روی زمین و کار ی می کرده).
 طاهر گفت: خوب حرف نزدی یه دیقه ات تمام شد من رفتم خداحافظ.
تمنا همین طور هاج و واج مونده بود. طاهر توی سالن برگشت به تمنا که هنوز توی اتاق بود و پشت سرش نگاه می‌کرد نگاهی انداخت و با اشاره بهش فهموند بیاد دنبالش.
تمنا دنبالش بیرون رفت و حرف مجتبی که داشت می‌گفت کارت رو به من بگو اعتنایی نکرد.
مجتبی تا وسط سالن اومد ولی فایده نداشت.
از پنجره بالا پایین رو نگاه کرد و دید جلوی در شرکت طاهر داره باهاش حرف می زنه. فهمید یه رازی بوده که نخواستن این بدونه.
تمنا جلوی در شرکت به طاهر گفت: می خوام درباره مادرم حرف بزنم.
طاهر: الان توی اینجا به نظرت جاشه؟
تمنا: اخه پس کجا حرف بزنم توی شرکتم که وقت ندادید؟
طاهر برو الان سوژه مردم میشیم. بهت زنگ می زنم.
بعد طاهر بدون هیچ حرفی سرش رو انداخت پایین و سوار ماشینش شد.
تمنا هم پشت سرش از شرکت دور شد.
مجتبی تو خماری این‌که جریان چی بوده موند."

فهرست مطالب

این کتاب فهرست ندارد.

%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

کتاب های دیگر انتشارات ماهواره

کتاب های دیگری از نویسنده ام البنین منیری خلیل آباد

نظرات کاربران

×
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:

برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد

*امتیاز دهید
Captcha
پاک کردن
برچسب ها