دانلود کتاب گورکن
نویسنده: مرتضی ایروانی
ناشر : بینش آزادگان
نویسنده: مرتضی ایروانی
ناشر : بینش آزادگان
نام کتاب : گورکن
نویسنده : مرتضی ایروانی
ناشر : بینش آزادگان
تعداد صفحات : 176 صفحه
شابک : 978-600-6011-26-4
تاریخ انتشار : 1395
"گورکن"
کتاب حاضر اثری از مرتضی ایروانی می باشد که توسط انتشارات بینش آزادگان منتشر شده است.
گور کن قصه همه آدمها ست. همه آدمهایی که روزی غرق در عبرتها و روزی در چاه سیاه غفلتها گرفتارند. غفلتها مثل بادهای سیاه میآیند و آدمیرا با خود تا درههای عمیق میبرند. جاییکه شاید هرگز راه بازگشتی نباشد، غفلتها ما را در تاریکها فرو میببرند و در سیاه چالههای درماندگی و ناامیدی رها مینمایند، اگر هوشیار نباشیم و از عبرتها چراغ راه بر نداریم.
ستارههای آسمان، چراغهای راهنما هستند تا راه گم نکنیم و در گودالهای تنگ و تاریک سقوط ننماییم، اما اندیشهها گاهی کوچک و ضعیف و حقیر میشوند و بیراههها را، راه تصور کرده و صراط مستقیم را گم میکنیم. این است که همیشه باید به آسمان نگاه کنیم تا در میان راههای درخشان آسمان به کمک اسرار غیبی که در دستان پاکان و خاصان و سفیران الهی است، راه درست را پیدا نماییم.
اما صد افسوس که گروهی از ما در خواب غفلت فرو رفتهایم و روزی ابرهای سیاه غفلت کنار خواهند رفت، زمانیکه جایی برای عذر خواهی از گذشته و بازیافتن آنچه از دست رفته و نابود شده وجود ندارد.
تاریکیهای ما آدمیان گفتنی است و شنیدنی، ای کاش هر کدام از ما قصههای هزار رنگی از سرنوشتهای سفید و سیاه خود را بر تارک تاریخ مینوشتیم تا آیندگان از راههای نا کجایی که رفتهایم و سر در گریبان خویش فرو بردهایم عبرت گیرند و برای تکرار آن سعی و تلاش ننمایند و عمر کوتاه خود را صرف آن نکنند. اما حسرت و هزار افسوس که بیراههها هر روز به شکل تازه و جدیدی رخ مینمایند و سربازان تاریکی حیله و مکرهای تازهای آشکار میسازند و روزی میآید که برای عبرت گرفتن دیر شده و وقتهای طلاگونه ما به آهنی زنگ زده و فرسوده مبدل شدهاند.
پس بیاییم حداقل برای تفنن و سرگرمیهم که شده به سرنوشت عبرت آمیز پیشینیان گوش فرا دهیم. شاید که به اندازه بال مگسی از آن سود بریم.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
" بهرام با عصبانیت به گوشه باغ رفت و روی زمین زیر درخت سیبی نشست و دستهایش را زیر چانش گذاشت و در حالیکه از کرده خویش بسیار نادم و پشیمان بود به فکر فرو رفت.
اسکندر و دوستانش با تاریک شدن هوا ابراهیم را داخل یک گونی انداختند و روی قاطر گذاشتند و به مکانی نا معلوم بردند. در آنجا او را از داخل گونی خارج کردند.
ابراهیم وقتی چشمانش را باز کرد، همه جا تاریک بود و او جایی را نمیدید. از کاه و کلشها معلوم بود که انبار کاه است. آنشب ابراهیم روی کاه و کلشها به خواب رفت و صبح وقتی هوا کمیروشن شد از جای برخاست و روی زمین تیمم کرد و به نماز ایستاد .
ابراهیم نمیدانست چه سرنوشتی در انتظار اوست اما مطمئن بود به زودی از اتفاقی که برای محمود افتاده است باخبر خواهد شد.
وقتی هوا کاملاً روشن شد و نور خورشید از میان درِ چوبی انبار به داخل تابید، در باز شد و مردی با سبیلهای پرپشت و بلند قد در مقابل در ظاهر شد و یک قرص نان با یک لیوان آب جلوی ابراهیم گذاشت و با صدایی خشن گفت:
- نوش جان.
ابراهیم با عجله از او پرسید:
- شما کیستید و با من چیکار دارید؟
مرد نگاهی به ابراهیم کرد و گفت:
نونت و بخور، فضولی موقوف.
سپس مرد از انبار خارج شد و در را بست. ابراهیم با خود گفت:
- حتماً، همینا محمود و سر به نیست کردند، حالام نوبت منه."
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد