کتاب بازگشت

"بازگشت"
کتاب حاضر اثری از دکتر آمنه ظاهری عبدوند می باشد که توسط انتشارات آوای نور منتشر شده است.
آن نعمتی که خدا به رایگان و همه گیر در نهاد هر انسانی قرار داده، تخیل است. حتی، آن زمان که کولی آواره ای در خیابان از فرط بی چیزی به سوی تو از روی نیاز دست دراز می کند و در نگاهش اندوه بی پناهی و نداری موج می زند، او ثروتمندی است که از گنج پنهان در ذهنش بی خبر است. خیال انگیزی و تخیل انسانی مرز نمی شناسد، جغرافیا ندارد، به زمین وابسته نیست و حتی به آسمانها نیز. تخیل ثروتی است که شاهزاده و گدا نمی شناسد، زشت و زیبا نمی داند، سالم و معیوب برایش یکسان است. نمی توان آن را خرید که بهایی ندارد. اما قیمتی است، زیباست، رهاست و تو را به هر سرزمین و هرمکانی که اراده کنی، می برد، تو را به هرزمان که آرزو کنی می کشاند. اگر این نعمت را خداوند از آغاز آفرینش انسان در نهادش، ننهاده بود، بشر از فرط بی آرزویی، ناامیدی و تنهایی می مرد و روحش چون گیاهی می پژمرد زیرا همه طراوت زندگانی او از همین تخیل است. تمامی شخصیت ها و حوادث  از جمله بعضی اسامی مکان ها در این داستان زاده خیال نویسنده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
"به نظر کامران، صنما دختری ساده، خوش قلب و بسيار جذاب بود. دخترک 19 سال بيشتر نداشت در حاليکــه او بيست و سه ساله بود. کامران می رفت که در جهان علم شخصيتی بارز و نام آور شود در حاليکــه صنما از هـر نظر دانشجويــي معمولی به حساب می آمد که ساعت ها می بايست برای حل مسأله ای با مغزش کلنجار رود.
کامران جوانی بلندقد با موها و چشمان درشت مشکی، ابروان پرپشت به هم پيوسته با عينک پنسی که شباهت فراوانی به دانشمندان سدة نوزدهم داشت.
صنما در آن ديدار که يکساعت بيشتر طول نکشيد برای اينکه وقت برای کامران بسيار ارزشمند بود، دريافت که او به همراه خانواده اش در بحبوحة انقلاب اسلامی 1978 به آمريکا مهاجرت کردند.
او تنها فرزند خانواده و بسيار مورد توجه پدر و مادر و اهل فاميل بود. پدرش فرهاد دلشاد به کمک برادرش فريبرز که اکنون دارای شرکت ساختمانی بزرگی در شهر لوس آنجلس کاليفرنيا بود، خـانواده را به سوی آمريکـا روانـه کرد و سپس خود به جمع آنها پيوست. کامران چندان علاقه ای به آمريکا نداشت و به ايران علاقه مند. بسيار تمايل داشت حتی به آلمان نزد خاله اش برود تا به آمريکا. زيرا رفتن به آمريکا يعنی قطع تمامی روابط با ايران."