دانلود کتاب قلبی برای همه
نویسنده: سیما سروشه
ناشر : هنر پارینه
نویسنده: سیما سروشه
ناشر : هنر پارینه
نام کتاب : قلبی برای همه
نویسنده : سیما سروشه
ناشر : هنر پارینه
تعداد صفحات : 530 صفحه
شابک : 978-600-5981-05-6
تاریخ انتشار : 1398
رده بندی دیویی : 62/8فا3
دسته بندی : رمان های ایرانی
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 67000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 19100 تومان
"قلبی برای همه"
کتاب حاضر اثری از سیما سروشه می باشد که توسط انتشارات هنر پارینه منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" بلا فاصله توی دفترش رفت ودرو بست .دیدن کامیارحسابی حالش رو گرفته بود.باخودش فکرمیکرد .چه زود بوکشیدمن یه دختر جوون آوردم ، پیداش شد.بعدهم باحرص کتش رودرآورد وروی کاناپه ولو شد.تصادف سهیل واسترس روزقبل به اندازه کافی اعصابش رو به هم ریخته بود و دیدن حضورپسره ی قرطی واقعاٌاز ظرفیتش خارج بود .ازفکر این که با نبودنش ،برادرزاده پرویزی وارد دفترش شده بود وبا نسترن گل گفته بودوگل شنیده بودحالش روبدمی کرد.بی اختیارنسبت به نسترن حس مالکیت میکرد و ازبرخورد سایرمردها با اون حال بدی بهش دست میداد .چشم دیدن اینو نداشت پسریا مرد دیگه ای بانگاه خریدارانه به نسترن چشم بدوزه .نگاه شوخ اون چشمهای درشت وخوش حالت روفقط برای خودش می خواست .هنوزتوی افکارش غوطه وربود که نسترن تقه ای به درزد وسینی به دست وارد شد.ایرج بادلخوری نگاهش روازاون دزدید وازجاش بلند شد .نسترن صبحانه کاملی هم کنارقهوه آورده بود.ایرج میدونست باید ازش تشکربکنه ،ولی هنوزدلش پر بود وگفت "چه خوب ،کاش همیشه مهمون داشته باشیم ،شما صبحانه آماده کنید "
نسترن نگاه تندی به ایرج کردوبا ناراحتی آشکاری گفت "می خواهید استراحت کنید ،من خودم کارهاتون رو ردیف میکنم "
ولی ایرج ول کن ماجرانبود وباحرص گفت "نخیر،شما بفرمایید به مهمونتون برسید.من خودم به کارهام میرسم "
نسترن عکس العملی نشون نداد ودر سکوت سنگینی اتاق رو ترک کرد. ایرج میدونست زیاده روی کرده ولی تحمل دیدن رقیب روکنار نسترن نداشت .بعد ازسالها که رضایت داده بود یه دختر توی تنهایی هاش قدم بذاره،همون اول کارنمی تونست ببینه خرمگس های مزاحم دوربرشیرینی اون بال و پربزنند.قهوه شوسرکشید وپشت میزش نشست تا به کارهای عقب افتاده اش رسیدگی بکنه ،ولی واقعیت این بود که تمام فکر وهوش و حواسش بیرون اتاق بود .سینی صبحانه باسلیقه چیده شده بودوبهش چشمک میزد .بهرحال نسترن زحمت کشیده بودوبراش نون تازه تهیه کرده بود.اولش میخواست فقط یک لقمه بخوره ولی وقتی به خودش اومد ته سینی دراومده بود .بدون هیچ انگیزه قبلی سینی روبرداشت واز دفتر بیرون رفت.نسترن در تنهایی پشت کامپیوترجدیدش مشغول بود وبا دیدنش سرش روبلند کرد و برای چند ثانیه خیلی کوتاه نگاه رنجیده اش با ایرج تلاقی پیدا کرد وهردو سریع مسیرنگاهشون روعوض کردند . نسترن آهسته گفت"می گذاشتید خودم برش میداشتم ""
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد