دانلود کتاب لینکلن در برزخ
نویسنده: جورج ساندرز
ناشر : فانوس دنیا
نویسنده: جورج ساندرز
ناشر : فانوس دنیا
نام کتاب : لینکلن در برزخ
نویسنده : جورج ساندرز
ناشر : فانوس دنیا
مترجم : ساره خسروی
تعداد صفحات : 360 صفحه
شابک : 978-622-6097-23-9
تاریخ انتشار : 1397
رده بندی دیویی : 813/52
دسته بندی : رمان های خارجی, داستان های آموزنده
نوع کتاب : Epub
قیمت نسخه الکترونیک : 20000 تومان
"لینکلن در برزخ"
کتاب حاضر با عنوان اصلی (Lincoln in the Bardo) اثری از جورج ساندرز (George Saunders) می باشد که با ترجمه ای از ساره خسروی توسط انتشارات فانوس دنیا منتشر شده است.
آبراهام لینکلن، شانزدهمین رئیس جمهور آمریکا بود که به دلیل خاتمه دادن به برده داری در آمریکا مشهوریت فراوانی به دست آورده است. داستان این کتاب در رابطه با لینکلن زمانی که در قبرستان بر سر خاک پسر یازده ساله اش می رود و به زندگی پس از مرگ می اندیشد می باشد. نویسنده این داستان را از پسر پسرعموی همسر خود که لینکلن را بر سر مزار پسرش دیده است شنیده و الهام گرفته است. قسمت هایی از داستان واقعی و سرگذشت لینکلن است و قسمت هایی از آن نیز غیر واقعی است. این داستان همچنین موفق به کسب جایزه «من بوکر» در سال 2017 شده است. بیشتر از این حیث که دارای محتوایی متفاوت از سایر سبک های نگارشی دارد توانسته مخاطبان زیادی به خود جذب کند. این کتاب می تواند شما را جدا از همه امور دنیایی در افکاری فرو ببرد که ذهن همه انسان ها را به فکر فرو می برد آن هم مسئله مرگ و دنیای پس از مرگ است درست جایی که روح انسان در جایی قرار دارد که گمان می کند بیمار است و در انتظار بهبود است تا دوباره به دنیا بازگردد اما بازگشتی درکار نیست. این رمان به گونه ای تاریخی با آمیزه ای از واقعیت و خیال نوشته شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" چیزی روی اجاق می جوشید و قلپ قلپ صدا میکرد. به خاطر ترسی که به جانم افتاده بود، یک صندلی را واژگون کردم. خونی که از لای درزهای کف آشپزخانه به راه افتاده بود تا حاشیهی قالیچهی اتاق بغلی پیش رفت. هنوز هم شانس زنده ماندم دارم. همه اشتباه می کنند. جهان پر از مهربانی و شانس و دوباره است. می بخشد. وقتی گلدان مادرم را شکستم در عوض سردابه ی نگهداری میوه ها را برایش جارو کردم. هر وقت با خدمتکارمان سوفیا ، بد حرف میزدم، برایش نامه ای می نوشتم و بعد همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شد. راجر بِوینز: اگر حالم خوب شود، همین امروز فردا دوباره نزد آنا بازمیگردم. مغازه را میفروشم و با هم به شهرهای مختلف سفر می کنیم. هر روز او را در لباس های رنگارنگی میبینم که دنباله یشان بر زمین کشیده می شود. هر چند که الآن هم با هم دوست هستیم اما سعی می کنیم از این هم بیشتر با هم دوست باشیم و هر روز، به قول خودش «مرزهای خوشبختی مان را وسعت بخشیم». تازه بچه دار هم می شویم. من خیلی هم پیر نیستم. فقط چهل و شش سال دارم. او هم که در اوج جوانی به سر می برد..."
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد