دانلود کتاب صوتی استخوان خوک و دست های جذامی

معرفی کتاب

"استخوان خوک و دست های جذامی"
کتاب فوق اثری از نویسنده معروف ایرانی مصطفی مستور می باشد که با صدای رضا عمرانی در استودیو نوار بصورت صوتی منتتشر شده است.
مصطفی مستور در سال 1343 در اهواز به دنیا آمد. تحصیلات خود را در اهواز و دانشگاه چمران این شهر ادامه داد و موفق به کسب مدرک عمران از این دانشگاه شد. شاید رشته عمران از جمله علایق او باشد، ولی علاقه اصلی او چیز دیگری بود. او استعداد و علاقه به نوشتن داشت. دو سال بعد و در سال 1369 وقتی داستان دو چسمان خیس وی در مجله کیان چاپ شد، همگان متوجه ظهور نویسنده ای جدید و آینده دار در ایران شدند. او تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی در مقطع ارشد ادامه داد و موفق به کسب مدرک آن از دانشگاه چمران اهواز شد.
نوشتن های او ادامه داشت تا اینکه در سال 1377 اولین کتاب خود را به چاپ رساند. کتاب عشق روی پیاده رو که شامل 12 داستان کوتاه بود. با این کتاب مسیر نوشتن و تالیفات او شکل دیگری گرفت. دو سال بعد کتاب دیگری از وی به چاپ رسید و سال 1382 کتاب دیگری. تا اینکه در سال 1383 یکی از مهمترین آثار مستور به چاپ رسید. کتاب استخوان خوک و دست های جذامی.
احتمال زیاد حدیثی از امام علی (ع) را شنیده اید که می فرمایند: به خدا سوگند که دنیای شما در نزد من پست تر و حقیرتر است از استخوانِ خوکی در دست جذامی. این حدیث مایه و بنیان شکل گیری این کتاب است.
داستان کتاب مربوط می شود به یک برج 17 طبقه که هریک از ساکنان آن مشکلات خودشان را دارند. خانواده ای که در شرف طلاق هستند، پسری که در میان عشق به دو دختر مانده، دختری که مورد تجاوز قرار گرفته و به آینده امیدی ندارد ، زنی که بدکاره است و از این راه امرار معاش می کند ولی شخصی عاشق او می شود و ... هر کدام بخشی از داستان اعضای این ساختمان است.
نویسنده در این کتاب به خوبی جامعه ایرانی و مشکلات موجود بین طبقه متوسط را ترسیم کرده و با روایت داستانهای جذاب و پرکشش متعدد، خواننده را تا انتها همراه خود می کند . البته مسیر روایت داستان ها  بنحوی است که در نهایت خانواده های این برج به سمت رستگاری حرکت می کنند.
کتاب صوتی استخوان خوک و دست های جذامی را می توانید با صدای جذاب و شنیدنی جناب رضا عمرانی ، هم اکنون از سایت کتابچین دریافت و گوش دهید.
در بخشی از کتاب صوتی می شنویم:
" سیمین جلو آسانسور ایستاده بود و زل زده بود به کلید کنار در. دستش را جلو برد. بعد به عقب آورد. باز جلو آورد و دکمه را فشار داد. درها، انگار آغوش هیولایی، باز شدند. سیمین رفت توی آسانسور. درها، انگار گور عمودی، بسته شدند. دکمه طبقه پایین را هم فشار داد. درها باز شدند و سیمین انگار تفاله‌ای از دهان غولی آهنین بیرون زد..."

برای گوش دادن به بخشی از فایل صوتی، برروی شنیدن نمونه کلیک کنید.