دانلود کتاب پنج آرزو

معرفی کتاب

 " پنج آرزو " / چگونه پاسخ به یک پرسش ساده رویاهای شمارا به واقعیت تبدیل می کند
کتابی است با عنوان ( Five Wishes ) به نویسندگی گِی هندریکس ( gay Hendricks ) که توسط حمیدرضا بوالحسنی ترجمه شده و از انتشارات شهاب الدین منتشر شده است.
این کتاب کوچک، دو هدیه ی بزرگ به شما خواهد داد: یک داستان فوق العاده و یک راه جدید برای آشکار ساختن اهداف و رؤیاهایتان. این داستان، تکان دهنده، دلگرم کننده و تا حدی شیرین است. به عنوان چراغِ راهی برای تحقق رؤیاهای شما، کشفی جدید و قدرتمند است که به عقیده ی نیل دونالد والش، تغییر بزرگی در زندگی شما ایجاد خواهد کرد.
نیل دونالد والیش می گوید : " داستان « پنج آرزو » را برای اولین بار هنگام یک شام سه ساعته روی عرشه ی کشتی شنیدم. من و گِی  در یک جمع هشت نفره در جشنواره ی سالیانه ی سینمای معنوی، کنار هم نشسته بودیم. سالانه هزاران نفر از طرفدارن فیلم های الهام بخش به مدت هفت روز در یک کشتی گرد هم جمع می شوند. اما آن جشنواره حال و هوای خاصی داشت، چون قرار بود قسمت هایی از فیلمی که بر اساس کتاب « گفتگو با خدا » ساخته شده را ببینیم و در مورد آن گفتگو کنیم.
من و گِی، شخصاً آشنایی چندانی با هم نداشتیم. وجه مشترک بین ما دو نفر این بود که از گپ طولانی لذت می بردیم. هنگام صرف شام، برای سرگرمی رخدادهای مهم زندگی را به نوبت تعریف می کردیم. به محض این که گِی داستانی را که در این کتاب خواهید خواند، تعریف کرد، بازوی او را گرفتم و پرسیدم: « آیا تا به حال کتابی در این مورد نوشته ای؟ » "
خوشبختانه گِی  هندریکس این کار را کرده بود و شما می توانید از آن استفاده کنید. اگر می خواهید بدانید چه طور رؤیاهای خود را محقق سازید و همچنین از یک داستان زیبا لذت ببرید، این کتاب مخصوص شماست.
در بخشی از کتاب می خوانیم :
" من از یک خانواده ی فراری و پناهنده هستم. هیچ گاه پیش نیامده بود که خود را به طور مستقیم با این واقعیت روبه رو کنم، تا این که آرزوی دومم را شکل دادم. این آرزو را انتخاب کردم، چون سنگینی بار چیزهایی که همیشه از آن فرار می کردم و سال ها ناتمام گذاشته بودم، شانه هایم را آزار می داد.
در کودکی، کنار ریل های راه آهن زندگی می کردیم. هرگاه قطاری از آن جا عبور می کرد، آرزو می کردم که سوار آن بودم. در دهه ی پنجم زندگی، خانه ی واقعی ام را پیدا کردم، چه در درون خود و چه بر روی این کره ی خاکی. تا قبل از آن، همیشه فکر می کردم دارم به جای دیگری می روم و هرچه زودتر برسم، بهتر است."