دانلود کتاب آدم های سر به هوا
نویسنده: حسین نوروزی پور
ناشر : کیان افراز
نویسنده: حسین نوروزی پور
ناشر : کیان افراز
نام کتاب : آدم های سر به هوا
نویسنده : حسین نوروزی پور
ناشر : کیان افراز
تعداد صفحات : 136 صفحه
شابک : 978-600-97463-8-5
تاریخ انتشار : 1396
رده بندی دیویی : 62/3فا8
دسته بندی : داستان های کوتاه
نوع کتاب : Epub
قیمت نسخه الکترونیک : 21400 تومان
"آدم های سر به هوا"
کتاب حاضر اثری از حسین نوروزی پور می باشد که توسط انتشارات کیان افزار منتشر شده است.
این مجموعه شامل 16 عنوان داستان کوتاه با نام های «تب و تاب»، «چهارده فروردین»، «اول و آخر اشنایی»، «بوی بادام سوخته»، «دم غروب»، «قلاده ای به نرمی حریر»، «مرجان مرنجان مرا»، «بازی»، «پشت یک قاب»، «بازار مکاره»، «در امتداد یک شروع»، «گلابی ارغوانی»، «ساطور»، «حریری در باد»، «روز جمعه بوی سردی می دهد» و «دیگه نستم» می باشد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" ناخودآگاه انگار ندایی او را واداشته بود برگهی ضامن تفنگ را بکشد و به روی رگبار بگذارد و دستش ناگهان بر روی ماشه رفت و سفیر گلولهای سکوت شب سیاه را شکست با صدای گلوله ناگهان در سراسر خط صدای گلوله شنیده شد و از هرسو تیر هوایی و زمینی گرفت. از آن محلی که یوسف خیره شده بود نیز صدای خمپاره و گلوله بیرون آمد و در یک لحظه همهچیز صورت واقعی پیدا کرد. دشمن به داخل خاکریز نفوذ کرده بود و حتماً بچههای کمین را از بین برده بودند. یوسف فقط حواسش بهطرف آن حرکتها بود. در یک لحظه میدان و جنگ، خود را نشان داد و جنگ صورت واقعیتری پیدا کرد. صدای غرش توپ و تانکها به اطراف سنگرها و پشت سنگرها، بیشتر آمد. فرماندهی دسته دریافت که حمله شده است. بهآرامی و خونسردی بچهها را از داخل سنگرهای استراحت بیرون کشید و به بیسیمچی دستور داد که ارتباط برقرار کنند: «علی علی از حسن به گوشم، علی علی از حسن به گوشم، علی علی از حسن به گوشم، ستارهها سرخ آماده برای دریافت خبر از پدربزرگ بیدار است، از مشهد نخود و کشمش میآورد، مسافران میآیند مسافران میآیند، شکلاتهایشان خراب است، به حسین بگویید به تو الان غذا میرسد، علی علی از حسن به علی دریافت شد، 8 و 9 و 11 و21 و 22 قرمز است.»
در همهی نقطهها غرش صدای رعد در آسمان به گوش میآمد. میدان کارزاری شده بود. دیگر تانکهای دشمن در دید قرار داشت و اطراف خاکریزها به اینسو میآمدند. توپها و خمپارهها امان نمیدادند و صدای رعدآسای تانک و نفرات دشمن که حالا بهشکل نیمایستاده میآمدند کاملاً مشخص شده بود. خط در همهی محورها در آتش و خون بود. گلولهها بیهدف به هرسو پرتاب میشدند. یوسف خشابهای ژه 3 را عوض میکرد و رگبار گلولههایش همچنان ادامه داشت. داوود کنارش ایستاده و کمک تیراندازش شده بود و اسلحهای در دست نداشت و ترس و اضطراب مانع شده بود که بهطرف بچههای دیگر برود و وصیت یوسف را بگوید. ولی ناگهان تصمیم گرفت بهطرف بچهها برود و یک اسلحه بگیرد: «یوسف من میرم تا یه اسلحه بگیرم. بدون اسلحه چیکار میشه کرد.»"
تب و تاب
چهارده فروردین
اول و آخر آشنایی
بوی بادام سوخته
دم غروب
قلادهای به نرمی حریر
مرجان مرنجان مرا
بازی
پشت یک قاب
بازار مکاره
در امتداد یک شروع
گلابی ارغوانی
ساطور
حریری در باد
روز جمعه بوی سردی میدهد
دیگه نستم
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد
لطفاً دانلود کنید
1400-11-16