دانلود کتاب پنج بامداد پایان پیام
نویسنده: آگاتا کریستی
ناشر : مهر فام
نویسنده: آگاتا کریستی
ناشر : مهر فام
نام کتاب : پنج بامداد پایان پیام
نویسنده : آگاتا کریستی
ناشر : مهر فام
مترجم : بهرام افراسیابی
تعداد صفحات : 256 صفحه
شابک : 978-964-9915-24-1
تاریخ انتشار : 1389
رده بندی دیویی : 823/912
دسته بندی : رمان های خارجی, داستان و رمان پلیسی جنایی
نوع کتاب : Epub
قیمت نسخه الکترونیک : 8900 تومان
"پنج بامداد پایان پیام"
کتاب حاضر با عنوان اصلی (The number of Roger Ackroyd ) اثری از آگاتا کریستی (Agatha Christie)می باشد که با ترجمه ای از بهرام افراسیابی توسط انتشارات مهرفام منتشر شده است.
آگاتا کریستی از جمله بانوان شناخته شده و نویسندگان به نام در زمینه داستان های جنایی می باشد. او همچنین با نام مستعار «مری وستماکوت» داستان های عاشقانه و رومانتیک نیز نوشته است. آثار او مشتمل بر 66 رمان جنایی می باشد که از معروف ترین آن ها می توان به «ماجراهای هرکول پوآرو» و «خانم مارپل» اشاه کرد. نام آگاتا کریستی بعد از نام ویلیام شکسپیر در کتاب رکوردهای گینس در زمینه نویسندگان پرفروش آورده شده است. بیش از یک میلیارد نسخه از کتاب هایش به زبان انگلیسی و یک میلیارد نسخه دیگر آن ها به 103 زبان زنده دنیا ترجمه شده است.
کارولین همه خبرها را بیدرنگ به برون از خانه منتقل میکرد وی به جای خبرآوردن به خانه خبر از خانه به بیرون میبرد. حتی خواهرش هم نمیدانست کارولین چگونه با این سرعت و دقت به سریترین خبرها دست مییابد. از این رو خواهرش سعی میکرد کمتر با وی در مواردی که میخواهد راست و دروغ را به هم ببافد و از آن خبر داغی بسازد، صحبت کند و بیشتر طفره میرفت. راستش ما در روستا زندگی میکردیم و بیپرده باید بگویم که دهاتی محسوب میشدیم، و خوب میدانید در دهات هم به علت فقدان سرگرمیهای خاص، بهترین، ارزانترین سرگرمی آنها گپ زدن است که در نهایت به غیبت میانجامد. ده ما یعنی کینگزآبوت هم از این زندگی مستثنی نبود زیرا که کینگز روستایی کوچک با جمعیتی محدود بود. در کینگز آبوت دو خانه خیلی انگشتنما بودند، یکی از آنها خانهی آقای راجر بود که به دلایل مختلف از تمام خانهها شناخته شدهتر بود، معلوم است که با این وضعیت چقدر شایعه و حرفهای راست و دروغ پیرامون این بنا و ساکنین آن بود و خوراک خوبی برای غیبتکنندگان محسوب میشد. به هر حال هر چه را که در مورد آن خانه میگفتند میشد، بدان شک کرد، مگر در مورد پسری که در آن خانه میزیست : رالف فرزند خواندهی آقای راجر به تایید و تصدیق تمام اهالی خوشگلترین چهرهی کینگز آبوت بود، ولی این زیبایی ظاهری بود... خانهی دوم خانهی بزرگ خانم فرارز بود موضوع جالب این بود که، هم خانه فرارز و هم آقای راجر همسرانشان را به علت افراط در مشروب از دست داده بودند. سن زیاد، تملک، همدردی و تنهایی وجوه مشترکی بود که این دو خانهی سرشناسان را مانند پلی به هم متصل میکرد. شایع شده بود که آقای راجر و خانم فرارز مرتباً یکدیگر را ملاقات میکنند. ظهور خانم سیسیل اکروید، بیوهی مرحوم برادر آقای راجر که از کانادا با جیب خالی به همراه دخترش آمده بود، ماجرا را به میزان قابل توجهی دگرگون ساخته بود. اوایل سیسیل با علم و آگاهی به روابط راجر و خانم فرارز کوچکترین عکسالعملی از خود نشان نمیداد و در عین حال در مجامع برای وی احترامی بیش از حد هم قایل بود. رالف فرزند خواندهی راجر یک هفته قبل از خودکشی خانم فرارز با او در خیابان دیده شده بود که بسیار صمیمی و بیتکلف سرگرم گفتگو بوده است. اما هفته بعد فرارز به طور غیرمنتظرهای خودکشی میکند؟ در این گیرودار در همسایگی ما مردی پیدا شد که عشق به کاشت کدو داشت و همین عشق وی به این پدیدهی نه چندان بیخاصیت و شاید هم پرخاصیت باعث آشنایی، شده... آن روز از دهان همین همسایه یعنی آقای پوارو سعی کردم خیلی حرفها را بیرون بکشم و ناگهان احساس کردم که من هم در این روند دست کمی از خواهرم ندارم! به هر حال آقای پوارو گفت، که وی با رالف پاتون دوست است و خیلی از اسرار وی را برایم فاش ساخت از جمله قصد ازدواجش با فلورا دختر عمویش که در آن زمان نزد آقای راجر عمویش به سر میبرد...
... و روزی که پارکر از سوراخ کلید اتاق آقای راجر به درون نگاه میکرد، دریافت اتفاق غیرمنتظرهای روی داده است...
ما داستان را از زبان دکتر شپارد میشنویم و: خواهر کنجکاو دکتر شپارد یعنی کارولین اصرار داشت که خودکشی خانم فرارز ناشی از ندامت و پشیمانی وی بود. چرا؟ چون در دهکده همه میگفتند که خانم فرارز شوهرش را مسموم کرده است. وقتی آقای اکروید ثروتمندترین فرد منطقه، به قتل رسید، حس کنجکاوی کارولین برای سردرآوردن، از قضایا بیشتر تحریک شد. البته اهالی میگفتند و کارولین نیز تأیید میکرد که مرحوم راجر عاشق خانم فرارز بود. کارولین ایدههای زیادی در ذهن داشت و برای متوجه شدن از چند و چون قضایا به هر سو سرک میکشید. و خبر میگرفت و تنها حریف هرکول پوارو نبود !! البته پوارو اجازه داد که کارولین به فضولی خود ادامه دهد و وی هم از همین اشتیاق کارولین بهرهها برد.
خانم کریستی تاب پنج بامداد پایان پیام را در سال 1926 نوشت که بنا به نظر کارشناسان آثار کلاسیک (پلیسی) پایان پیام در پنج بامداد در ردیف کارهای ممتاز و بسیار پراستقبال این نویسندهی پرکار میباشد. البته عنوان اصلی کتاب THE MURDER OF ROGER ACKROYD میباشد که در این جا به تناسب احتراز نام قتل که چندان هم زیبندهی کتاب مزبور نیست. عنوان "پنج بامداد پایان پیام"، برای آن در نظر گرفته شده که به هر حال امیدست شما از خواندنش لذت ببرید.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" وقتی زنگ در را فشار دادیم پیرزنی در را به روی ما باز کرد و ما را به سالن پذیرایی راهنمایی کرد. بعد از چند دقیقه پوارو داخل شد بعد از احوالپرسی با ما و گفتن تسلیت به فلورا گفت:
- آیا میتوانم به شما کمکی بکنم من گفتم:
- راستش آقای پوارو خانم فلورا دوست دارند که شما... فلورا میان حرفم پرید و گفت:
- من دوست دارم قاتل اصلی را شما پیدا کنید و حقالزحمهی شما هر چه که باشد من خودم تقبل میکنم. پوارو خندید و به فلورا گفت:
- مادمازل از شما خیلی متشکرم و البته من از پول بدم نمیآید ولی اگر ماجرا برایم جالب باشد علاقهی خودم، بیشتر مرا به این کار تشویق میکند. آیا شما واقعاً میخواهید این ماجرا حل شود؟ فلورا سریع جواب داد:
- بله البته آقای پوارو. پوارو پاسخ داد:
- پس خواهش میکنم ماجرا را از اول برای من تعریف کنید.
من ماجرا را همان طور که دیده بودم و اتفاق افتاده بود برای پوارو تعریف کردم و او به جز چند دفعه که برای سوال صحبتهای من را قطع کرد در سکوت محض به من خیره شده بود و حرفهای من را با دقت گوش میداد. و بعد گفت:
- آقای دکتر حالا راجع به رالف به من توضیحاتی بدهید.
- من با کمی تردید هر آن چه را که در مورد او میدانستم تعریف کردم. پواروپرسید:
- آقای دکتر ممکن است شما به من بگویید برای چه به آن مهمانخانه رفتید؟ من گفتم:
- خب، برای این که تنها کسی که میدانست رالف در آن مهمانخانه است من و اکروید بودیم و بعد از فوت او باید کسی او را از مرگ ناپدریاش با خبر میکرد. پوارو همچنان مرا نگاه میکرد گویا منتظر بود که من بقیهی داستان را برایش تعریف کنم و وقتی دید که من دیگر چیزی برای گفتن ندارم خودش پرسید:
- آیا دلیل آن همین بوده؟ من به خشکی گفتم:
تنها دلیل من همان بود که گفتم پوارو گفت:
-آیا به این دلیل نبود که میخواستید مطمئن شوید الف شب پیش در مهمانخانه بوده یا نه؟ من با خشونت پاسخ دادم:
- خیر مطمئن باشید. پوارو خندید و گفت:
- ظاهراً آقای دکتر به من اعتماد ندارد."
این کتاب فهرست ندارد.
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد
قبلا هم از کتاب های خانم کریستی مطالعه کرده بودم. یک غافل گیری خاصی در هر داستان هست اما این بار واقعا منو تحت تاثیر قرار داد.
1399-02-15