×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابچین

×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای دریافت لینک دانلود شماره همراه خود را وارد کنید
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای مطالعه نمونه کتاب، ابتدا اپلیکیشن کتابچین را نصب نمایید.
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
دانلود رایگان نسخه ios
دانلود از اپ استور
بی هم و با هم

دانلود کتاب بی هم و با هم

بی هم و با هم
برای دانلود این کتاب و مطالعه هزاران عنوان کتاب دیگر، اپلیکیشن کتابچین را رایگان دانلود کنید.
%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

جزئیات
فهرست

نام کتاب : بی هم و با هم

نویسنده : اعظم طهماسبی

ناشر : ماهابه

تعداد صفحات : 428 صفحه

شابک : 978-600-5205-43-5

تاریخ انتشار : 1390

رده بندی دیویی : 62/8فا3

دسته بندی : رمان های ایرانی

نوع کتاب : Epub

قیمت پشت جلد : 43000 تومان

قیمت نسخه الکترونیک : 12300 تومان


معرفی کتاب

"بی هم و باهم"
کتاب حاضر اثری از اعظم طهماسبی می باشد که توسط انتشارات ماهابه منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
" نسترن ازشدت خستگی مسافرت واینکه در این مدت درست حسابی خواب به چشم نداشت تا دو روزتوی اتاقش و روی تخت، خواب بود و خبری از دوستان و کلاس کنکور را نگرفت. روز سوم مانیا به سراغش آمد و او را از تنبلی رهانید و به همراه او به آموزشگاه کلاس کنکور رفت. مانیا، بهار و نسترن بعد از مدتها همدیگر را دیدند حسابی از دیدن یکدیگر ذوق کردند و هر کدام کلی حرف برای گفتن داشتند مانیا با آب و تاب و خوشحالی فراوان که درحرفهایش بود از مسافرت به اهواز صحبت کرد و از آن مهمتر اینکه توانست قاپ یکی از پسرهای خوش تیپ اهوازی را که از اقوام پدریش بود بدزدد نسترن که انتظارش را نداشت با دهانی باز به مانیا زل زد و سپس گفت: خوش به حالت پس کیس مورد نظرت روپیدا کردی حالا طرف چه کاره است و کی به خواستگاریت میاد.
مانیا با افتخارگفت: آرش جدا ازاینکه خوشگل و خوش تیپِ کارشناسی ارشد ریاضی گرفته و بسیار پسر مؤدبیه واسه خواستگاری‌ام انشاءا....همه چیز میره بعد از کنکورم.
نسترن با حسرت گفت: ماشاا........به شانست!
نسترن دوباره گفت: دست راستت را هم بکش رو سر ما هم بلکه شاید فرجی شد.
نسترن به خاطر اینکه او هم خبرجدیدی به مانیا و بهار بدهد. از مسافرتشان به شیراز صحبت کرد و ازآن مهمترخبر آمدن عمه ماه منیر وباران و بهراد از سوئد گفت نسترن کمی از چهره و تیپ بهراد برای دوستانش تعریف کرد و در آخر هم با شوخی افزود تو این چند روز مدام دور و بَرش می‌پلکیدم تا بلکه بتونم خودمو بهش جُل کنم. بهار خندید و گفت: حالا تونستی موفق بشی.
نسترن حسرتی خورد و با صدای کشیده گفت: دریغ از یه جمله محبت آمیز از طرف، فقط هی ادا و اطوارهای بی‌خود واسه‌ام در می‌آورد."

فهرست مطالب

این کتاب فهرست ندارد.

%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

نظرات کاربران

×
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:

برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد

*امتیاز دهید
Captcha
پاک کردن
برچسب ها