×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابچین

×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای دریافت لینک دانلود شماره همراه خود را وارد کنید
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای مطالعه نمونه کتاب، ابتدا اپلیکیشن کتابچین را نصب نمایید.
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
دانلود رایگان نسخه ios
دانلود از اپ استور
ترانه سیمرغ

دانلود کتاب ترانه سیمرغ

ترانه سیمرغ
برای دانلود این کتاب و مطالعه هزاران عنوان کتاب دیگر، اپلیکیشن کتابچین را رایگان دانلود کنید.
%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

جزئیات
فهرست

نام کتاب : ترانه سیمرغ

نویسنده : سیما سروشه

ناشر : هنر پارینه

تعداد صفحات : 400 صفحه

شابک : 978-600-5981-04-9

تاریخ انتشار : 1397

رده بندی دیویی : 62/8فا3

دسته بندی : رمان های ایرانی

نوع کتاب : Epub

قیمت پشت جلد : 60000 تومان

قیمت نسخه الکترونیک : 17100 تومان


معرفی کتاب

"ترانه سیمرغ"
کتاب حاضر اثری از سیما سروشه می باشد که توسط انتشارات هنر پارینه منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" ازصبح دلشوره بدی افتاده بود به دلم. میدونستم دل آشوبه‌ام به خاطر عروسی ومراسمه وسعی میکردم خودم روکنترل کنم. اما همه‌اش حس میکردم قراره اتفاق بدی بیفته ومن نمیتونم جلوشوبگیرم. استرس و بیتابی مامان هم واقعاً کلافهام کرده بود. دم به دقیقه نگاهش به اشک مینشست. تا این که بالاخره با بابا از خونه اومدیم بیرون. دلم میخواست با حامد میرفتم آرایشگاه. اما بابا گفت: «حامد تلفن کرده وگفته چون هنوزخیلی ازکارهاش مونده بابا لطف بکنه وخودش منوبرسونه آرایشگاه.»
مامان خواست قرآن بیاره بالای سرم و پشت سرم آب بریزه اما بابا نذاشت وگفت: «مگه قراره دخترم دوباره برگرده که پشت سرش آب میریزی. وِل کن این حرف‌هارو…».
حس میکردم بابا هم به هم ریخته است. اماخیلی سعی میکنه خوددار باشه. دو روزقبل که با مهری جون رفته بودیم و قرار آرایشگاه رو گذاشته بودیم، به نظرم این قدردورنمیاومد.اما حالا انگارراه کش میاومد. بین راه گفتم: «بابا…».
یک دنیا حرف داشتم. اما نمیدونستم اصلاً باید چی بگم.
بابام با جون دل گفت: «جانم بابا…».
دل دل کردم و گفتم: «شما از من راضی هستید؟!»
بابام بدون اینکه به طرف من نگاه بکنه. دستم روگرفت و گفت: «دختر قشنگم، چرا نباید ازت راضی باشم؟ تو گل دختر بابایی…»."
 

فهرست مطالب

این کتاب فهرست ندارد.

%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

نظرات کاربران

×
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:

برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد

*امتیاز دهید
Captcha
پاک کردن
برچسب ها