دانلود کتاب خنده ی تلخ مترسک
نویسنده: سعید جلالت
ناشر : متخصصان
نویسنده: سعید جلالت
ناشر : متخصصان
نام کتاب : خنده ی تلخ مترسک
نویسنده : سعید جلالت
ناشر : متخصصان
تعداد صفحات : 71 صفحه
شابک : 978-622-6237-02-4
تاریخ انتشار : 1397
"خنده تلخ مترسک"
کتاب حاضر اثری از سعید جلالت می باشد که توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" دل برده ای ز من صنما اختیار کو
من بیقرار و تازه تو پرسی قرار کو
هفتاد درب صومعه بستم به روی خویش
از جور تو به گوشه ای راه فرار کو
پیوسته در تسلسل این فصل مانده ایم
جز شاخه های نو به درختان بهار کو
پیچیده ایم جامه ای از کهنگی به خود
یک آدمی که فهم کند از روزگار کو"
یاد کن آندم که جانم بی امان آتش گرفت
میگریزم دیگر از اندیشه های مه گرفته
هرچه کردی با دل زردم نوشتم بیخیال
دوستت دارم نوشتم این تو و این باورش
چون کوه که دائم به فراز است و نشیب است
بگذر ز من دریای طوفانی خطر دارد
دیرگاهیست درین مُلک سلیمانی نیست
از قصد سفر گویی و از عزم سفر نه
تو امتداد قنوت شبانه های منی
کاش در هر نکته ی استاد اشکالی نبود
ارگ قلبم شهره ی شهر است ویران بودنش
عشقی که با تو داشتم رو به زوال است
اردی بهشت آمد و آمد هوای تو
بیا از نو بروئیم نوبهار است
سپرده گرچه به دستان بادها مو را
دل برده ای ز من صنما اختیار کو
بر دست پدر پاره ی نعش پسری بود
چون کوه ترک خورده ام و عار نباشد
من آن لولی وش مغموم شبهای خیابانم
رود از وصل به دریاست که جریان دارد
شمشیر کشیده بهر دلم از نیام عشق
تو جان جهانی که شدی ورد زبانم
ابر آبانی بر آمد آسمان باران گرفت
بعد ازاین شعر کمی کاش پریشان بشود یاد کن آندم که جانم بی امان آتش گرفت
میگریزم دیگر از اندیشه های مه گرفته
هرچه کردی با دل زردم نوشتم بیخیال
دوستت دارم نوشتم این تو و این باورش
چون کوه که دائم به فراز است و نشیب است
بگذر ز من دریای طوفانی خطر دارد
دیرگاهیست درین مُلک سلیمانی نیست
از قصد سفر گویی و از عزم سفر نه
تو امتداد قنوت شبانه های منی
کاش در هر نکته ی استاد اشکالی نبود
ارگ قلبم شهره ی شهر است ویران بودنش
عشقی که با تو داشتم رو به زوال است
اردی بهشت آمد و آمد هوای تو
بیا از نو بروئیم نوبهار است
سپرده گرچه به دستان بادها مو را
دل برده ای ز من صنما اختیار کو
بر دست پدر پاره ی نعش پسری بود
چون کوه ترک خورده ام و عار نباشد
من آن لولی وش مغموم شبهای خیابانم
رود از وصل به دریاست که جریان دارد
شمشیر کشیده بهر دلم از نیام عشق
تو جان جهانی که شدی ورد زبانم
ابر آبانی بر آمد آسمان باران گرفت
بعد ازاین شعر کمی کاش پریشان بشود
خبرت هست که از من چه به جا میماند
بگذار که نام تو شود ورد زبانم
خبرت هست که شمع شب تارش هستی
هر لحظه ی هفته با تو حالم خوبست
دشت سوزان مرا کاش تو باران بدهی
مهرت از دل نرود با مه آبان چه کنم
مرد طوفان زده گر غصه ی دریا دارد
انتظار از درد هجران خوشتر است
از کودتای آخر پاییز بگذریم
موی مِشکین تو همچون شب یلداست دراز
ما هم ازین دیوانگی بیزار بودیم
ما بجای عطر مریم سمت باروت رفته ایم
ما وارثان مکتب تزویر بودیم
آنکه چون رود ز صحرای دلم رد میشد
خبرت هست که از من چه به جا میماند
بگذار که نام تو شود ورد زبانم
خبرت هست که شمع شب تارش هستی
هر لحظه ی هفته با تو حالم خوبست
دشت سوزان مرا کاش تو باران بدهی
مهرت از دل نرود با مه آبان چه کنم
مرد طوفان زده گر غصه ی دریا دارد
انتظار از درد هجران خوشتر است
از کودتای آخر پاییز بگذریم
موی مِشکین تو همچون شب یلداست دراز
ما هم ازین دیوانگی بیزار بودیم
ما بجای عطر مریم سمت باروت رفته ایم
ما وارثان مکتب تزویر بودیم
آنکه چون رود ز صحرای دلم رد میشد
و ادامه . . .
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد