دانلود کتاب دستان خدا
نویسنده: میثم فرامرزی
ناشر : درخت بلورین
نویسنده: میثم فرامرزی
ناشر : درخت بلورین
نام کتاب : دستان خدا
نویسنده : میثم فرامرزی
ناشر : درخت بلورین
تعداد صفحات : 73 صفحه
شابک : 978-964-9985-42-8
تاریخ انتشار : 1397
رده بندی دیویی : 363/348
دسته بندی : زندگینامه و خاطرات
نوع کتاب : PDF
قیمت نسخه الکترونیک : 15100 تومان
"دستان خدا"
کتاب حاضر اثری از میثم فرامرزی می باشد که توسط انتشارات درخت بلورین منتشر شده است.
کتاب دستان خدا ماحصل دغدغه های ذهنی مولف بعد از نزدیک به دو دهه فعالیت مستمر و حضور در خط مقدم امداد و نجات کشور است. زمانی که شما بیش از نیمی از عمر خود را با یک مقوله سروکار داشته باشید، قطعا شخصیت شما در همان حیطه شکل خواهد گرفت و نسبت به خیلی از آسیب های ممکن که ماهیت و رسالت آن را به خطر می اندازد واکنش نشان خواهید داد. در این کتاب سعی شده با بیان موضوعات مختلف به کمک داستان نویسی و تلفیقی از چند خاطره با بیانی متفاوت به اهمیت نجات جان انسانها پرداخت. استفاده از ادبیات داستانی و همچنین نقاشی های مرتبط با موضوعات عنوان شده به درک بیشتر مطالب در حین مطالعه ی این کتاب کمک خواهد کرد. از طرفی این اثر فریاد انسان هایی است که بدون هیچ چشمداشت و ادعایی فقط از روی عشق مطلق در این مسیر در حال فعالیت هستند. از نظر خود مولف این کتاب پیش نیاز کتابهای منتشرشده با عنوانهای آموزش امداد و کمک های اولیه است و شاید تابه حال به این صورت به آن پرداخته نشده باشد. به تعبیر دیگر این کتاب را می توان عامل انگیزشی دانست که با ایجاد عشق و علاقه و اندکی هم ترس در درون افراد، آنها را مجاب به تقویت خود برای مقابله با محیطهای پراسترس میکند تا بتوانند بهترین عملکرد را در این مواقع داشته باشند. همچنین در قسمت هایی از این کتاب راهکارهای مختلفی با هدف بهبود وضعیت جامعه در مواقع بحران پیشنهاد شده که در نوع خود حائز اهمیت و لازمه ی جامعه ی امروزی است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"لباس های نامرتب، ظاهری ژولیده، دویدنش با دمپایی و خس خس نفس هایی که از دور شنیده می شد خبر از حال بدش می داد. تا آمدم صدایش کنم وارد اورژانس بیمارستان شد. داشتیم وسیله های پشت آمبولانس را مرتب میکردیم و یواش یواش آماده ی رفتن می شدیم که بی اختیار منم پشت سرپیرزن دویدم داخل اورژانس. مثل مرغ سرکنده از این طرف به آنطرف می رفت و با کمک دست هایش، خودش را روی پا نگه می داشت و مسیر را پیدا میکرد. بغض تمام وجودش را گرفته بود و چشم هایش شده بود رنگ خون. چند بار صدایش زدم ولی اصلا متوجه نشد، یکهو چشمش افتاد به پسرش که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود، چند قسمت بدنش باندپیچی شده بود و سرم به دستش بود. پسر جوان سعی کرد که بلند شود اما پرستاری که کنار تختش ایستاده بود این اجازه را نداد."
فرشته سرخ پوش
مقدمه
عشق و دیگر هیچ
ضیافت بزرگ فرشتگان
دعای پیرزن
خوشبختی
به دادخودمان برسیم
خانه نشین
دهکده جهانی
زندگی بکاریم
اتوبوس بم
فرهنگ ترافیکی
آغوش خداوند
آژیر آمبولانس
تماشاچی
برخورد احساسی ممنوع
قطره ای از دریای بی کران
او زنده بود، نفس می کشید
سرباز داس
و در آخر
منابع
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد