دانلود کتاب روزگار فرخ
نویسنده: هرمزد ناظم پور
ناشر : نوگام
نویسنده: هرمزد ناظم پور
ناشر : نوگام
نام کتاب : روزگار فرخ
نویسنده : هرمزد ناظم پور
ناشر : نوگام
تعداد صفحات : 145 صفحه
شابک : 978-1-909641-20-4
تاریخ انتشار : 1393
"روزگار فرخ"
کتاب حاضر اثری از هرمز ناظم پور می باشد که توسط انتشارات نوگام منتشر شده است.
«روزگار فرخ» روایت ناتمامی از زندگی فرخ است. داستان تنهایی فرخ که به دنبال گمشدههایش میگردد به قدری روان و پرکشش نوشتهشده که خواننده تا به انتها آن را دنبال میکند و همراه با داستان، تنهایی آدمهای دیگر قصه را هم درمییابد. تنهایی انسان معاصر! وقتی داستان تمام میشود خواننده با وجود اینکه در یک تعلیق و حالتی نامطمئن میماند، احساس آرامش میکند و از اینکه با فرخ همراه شده خوشنود است. تصویرسازیهای زیبا، بکر و شاعرانه در سطرسطر داستان به جذابیتهای آن میافزاید و به فضای تلخ و ناگزیر آن طعمی ملس میدهد. نویسنده «روزگار فرخ» پیداست زندگی را خوب میشناسد و تجربه گرانمایهای دارد. با زبان به زیبایی کار میکند و آن را به درستی مانند ابزاری هنرمندانه به کار میگیرد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
"سرشاخه های درخت ها از پشت دیوار به این سو سر خم كرده بودند. دیوار باغ دراز به دراز كنار گذرگاه كشیده شده بود. فرخ درِ بسته باغ را كوبید؛ چوبی بود. آن گاه كه ایستاده بود بادی وزید و چند برگِ خشك را تاراند. از خشخشِ برگ ها به خموشی آن گذرگاه پی برد. باز بر در كوبید. اما گویی صدای شكستنِ خموشی رساتر از كوبیدن های او بر در بود. كسی در را باز نكرد. خواست برگردد، اندیشید اینجا، این باغ از پدر خبر دارد. اما ندانست چرا. با خود گفت: «نكند خودم را بازی داده باشم، این باغ رها شده تر از آن است كه در آن كسی باشد. » برگشت، چند گام بیشتر بر نداشته بود كه صدای خشكی از در باغ برخاست و در بر پاشنه چرخید؛ از آن درهایی بود كه هنوز پاشنه داشت. حس كرد كه این در، هزار سال زیسته و هزار سال است كه باز نشده است. اما اگر می خواست، هنوز می توانست چنین درهایی را در كوچه و خیابان شهر به یاد بیاورد. روی در، شماره شهرداری هم چسبیده بود، اما فرخ آن را ندید. مرد تنومندی در آستانه در پیدا شد. بلند بالا، با سبیلی آویخته، كه چشمان ریز و تیز خود را به او دوخته بود. تهِ بیلش را به زمین نهاد و به آن كمی یله داد تا فرخ جلوتر بیاید. هنگامی كه رسید گفت: «بله؟ بفرمایید! » فرخ پرسید: «شما اینجا... » مرد نگذاشت، بی درنگ گفت: «باغبونم. » مانند آن بود كه وقت زیادی نداشته باشد. آن اندازه كه سامی و پاسخ سامی هم در كار نباشد. فرخ كه حساب كار را كرده بود رفت سر اصل داستان و پرسید: «شما
اینجا، استاد مراد را می شناسید؟ »"
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد