×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابچین

×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای دریافت لینک دانلود شماره همراه خود را وارد کنید
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای مطالعه نمونه کتاب، ابتدا اپلیکیشن کتابچین را نصب نمایید.
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
دانلود رایگان نسخه ios
دانلود از اپ استور
مه و باران

دانلود کتاب مه و باران

مه و باران
برای دانلود این کتاب و مطالعه هزاران عنوان کتاب دیگر، اپلیکیشن کتابچین را رایگان دانلود کنید.
%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

جزئیات
فهرست

نام کتاب : مه و باران

نویسنده : حسن احمدی

ناشر : روزگار

تعداد صفحات : 80 صفحه

شابک : 978-964-374-662-9

تاریخ انتشار : 1395

رده بندی دیویی : 8فا3/62

دسته بندی : داستان های کوتاه

نوع کتاب : Epub

قیمت نسخه الکترونیک : 36000 تومان


معرفی کتاب

"مه و باران"
کتاب حاضر اثری از حسن احمدی می باشد که توسط انتشارات روزگار منتشر شده است.
مجموعه ی حاضر شامل چندین داستان کوتاه با نام های «مه و باران» ، «آدم برفی» ، «دست و پا چلفتی»، «داماد خیال»، «شبانه روز شش ساعت» ، «عروسی دروغ نبود» و « قلی و کریم» می باشد.
 

در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" زمستان بود. برف همه جا را سفید کرده بود. بچه ها تعطیل بودند و به مدرسه نرفته بودند. بارش بیامان دانه های درشت برف، خبر از تعطیلی روزهای بعد میداد.
بچه ها بیرون از خانه ها هر کدام به شکلی سرگرم برف بازی بودند. یکی آدم برفی درست میکرد. چند نفر گوله های برف به هم پرتاب میکردند. روز خوبی بود و همه خوشحال بودند. مقابل هر یک از خانه های پراکنده روستا آدم برفی ها هرکدام به شکلی، جا خوش کرده بودند. انگار آدم برفی ها هم در شادی بچه ها سهیم بودند. اما آنها خوشحال نبودند.
یکی از بچه ها در برابر آدم برفی ای که درست کرده بود ایستاد. قطره ی اشکی از چشم های آدم برفی پایین افتاد. پسر گیج و منگ بود. نمیدانست چه بگوید. فکر کرد اشتباه کرده است. خنده اش گرفت. با خود گفت:" پسر، چه قدر خیالاتی شدی! آدم برفی که گریه نمی کند. "
قطره اشک دیگری از گونه ی آدم برفی سرخورد و پایین افتاد.
پسر نمیدانست چه بگوید. خواست دوستش را صدا کند تا او هم گریه ی آدم برفی را ببیند. دوستش هم این مشکل را داشت. او هم دیده بود آدم برفی اش گریه میکند.
آدم برفی ها دلشان گرفته بود. دوست داشتند راه بروند و مثل آدمها بازی کنند. به دوستان خودشان گوله های برف پرتاب کنند. بدوند. از همه چیز لذت ببرند. بخندند. با هم کشتی بگیرند. روی علفها غلت بزنند.
نمی توانستند.
پسر به دوستش گفت:" میبینی؟ انگار یک جوری است."
پسر خندید و گفت:" آدم برفی من هم همین طور است. اول فکر کردم اشتباه کردم، اما گریه اش همین طور ادامه داشت."
دو پسر راه افتادند تا آدم برفی دوم را با هم ببینند. برف همچنان می بارید. هوا رفته رفته سردتر میشد. طوری که بچه ها مجبور شدند به خانه هایشان بروند.
بقیه بچه ها هم نگران آدم برفی هایشان بودند. نمیدانستند دوباره که بیرون بیایند آنها را می بینند یا زیر آن برف سنگین پیدایشان نخواهند کرد. "
 

فهرست مطالب


مه و باران
آدم برفی
دست و پا چلفتی
داماد خیال
شبانه‌روز شش ساعت
عروسی دروغ نبود
قلی و کریم

%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

نظرات کاربران

×
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:

برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد

*امتیاز دهید
Captcha
پاک کردن
برچسب ها