دانلود کتاب مکتب عشق
نویسنده: فرامرز رحیمی قوتانلو
ناشر : ماهواره
نویسنده: فرامرز رحیمی قوتانلو
ناشر : ماهواره
نام کتاب : مکتب عشق
نویسنده : فرامرز رحیمی قوتانلو
ناشر : ماهواره
تعداد صفحات : 103 صفحه
شابک : 978-622-266-120-5
تاریخ انتشار : 1399
"مکتب عشق"
کتاب حاضر اثری از آقای فرامرز رحیمی قوتانلو می باشد که توسط انتشارات ماهواره منتشر شده است.
مجموعه شعر مکتب عشق مجموعه ای از اشعار عاشقانه در قالب شعر نو می باشد که بسیار جذاب و شیرین و زیبا سروده شده اند.
در بخشی از این مجموعه شعر می خوانیم:
" در فراق تمام وجودم از درد می لرزید
میخواستم شهری را به آتش بکشم آمدی
با نگاهی سحرم کردی
در آن چشمها عشق موج میزد
نور پرتو افشانی میکرد
محبت فریاد میزد
آرام شدم
با دیدنت خیالم جای دیگر سفر کرد
به چشمه ای زیبا با آبی روان
مشغول شنیدن صدای جیک جیک پرندگان شدم
و دیدن یک جفت پروانه ی سفید
که از روی گلهای وحشی از این ور به آن ور میپریدند
با دیدن آن چشم ها در من بهشت تداعی شد
تو را یافته ام ای همه ی هستی من
دوستت دارم!"
ای اجل
آن روز که تو را دیدم
برای تو می نویسم
با خود قرار گذاشته ام
دیگر معجزه ای نیست
شب عید ابری سیاه
قسم به دل که به ماه گفت
دلم هوای دوران کودکی کرده
برای مادر
در امواج عشقت
به دریا زدم
شهر غرق در گناه
برای پدر
تو دریایی
خانه ویران شده
عشق
نازنینم
یک قدم
ای نور کامل
از می و منبر گذشتم
ای چشم با دل یکی باش
یادش بخیر بازی کودکانه
من در اندیشه ی توام
زلف پریشانی از شیخ
اوج عشقی برای من
مناجات باخدا
ای مهربانترین مهربانان
یا رب
مکتب عشق
یا رب
مکتب عشق
به عشقت قسم یارب
ای دل نعره بزن
ای جفاگر
ای بت من
ای دل
تویی که هیچ نمی دانی
نمی دانستم
مهدی جان
ما قطره ایم و حسین دریا
تمامی راهها را
این دنیا آنقدر ارزشش را ندارد
در فصل خزان
جادوی چشم سیاهت
ویران شده ی عشقم و عشق هم به کار نمی آید
از کودکی به ما آموختند
به پایان رسید عمر
خبر آمدنت را مردم زمزمه می کنند
وعده کردند و
چند روزی دور هم می ناب نوش کردیم
در را ببند
شعر شاعر
آیینه را شکستم
امروز هنگام برگشتن...
شب همه در خیال تو
باغبان همه عمر در خواب شدی
ماه من شاید...
سلام پاییز جان
ای کاش می توانستیم
ای غم
پرسیدم عشق را در چه می بینی؟
عاشق که شدی دنیایت عوض می شود
گفته اند زیبایی
می دانم که تمام دردها
آخر تو را می شکنم
عمری در انتظار بودیم که بیایی نشد
سوختم از درد جانسوز عشق بیا
یا رب
روا نیست عاشق کنی و به غم رها سازی
بهار آمد و درختهاپر شکوفه شدند
عاقبت
در ظلمت شب
آتش مزن بر جان من
شهر به شهر قصه ی عشقت را خواهم گفت
یا رب دیدی
یک شبه عشق درد مرا درمان کرد
در دلم طوفان غم کرده ای مینای من
خدایا هر لحظه در تب و تابم می کنی
امشب از درد فراق یار دیوانه شدم
تو چهره زیبا می کنی
کاش آدم خوددار بود و گندم ممنوعه نمی خورد
ای دل چرا دیوانه ای دیوانه
عمری خار شدم
توبه ی گرگ به ذاتش در خطا بود
عمری
در فراق تمام وجودم از درد می لرزید
ای انسان
ای گل
آن روز که نگاهت
قسم به چشمانش
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد