دانلود کتاب خاطره در خاطره
نویسنده: احمد واثق عموقین
ناشر : صریر
نویسنده: احمد واثق عموقین
ناشر : صریر
نام کتاب : خاطره در خاطره
نویسنده : احمد واثق عموقین
ناشر : صریر
تعداد صفحات : 152 صفحه
شابک : 978-600-331-478-8
تاریخ انتشار : 1397
رده بندی دیویی : 955/08430922
دسته بندی : زندگینامه و خاطرات , شهدا
نوع کتاب : Epub
قیمت نسخه الکترونیک : 4000 تومان
"خاطره در خاطره" / زندگی پژوهی شهدای روستای عموقین
کتاب حاضر اثری از احمد واثق با بازنویسی صغری جوادی می باشد که توسط انتشارات صریر منتشر شده است.
مجموعه حاضر با نگاهی به زندگی و خاطرات 9 تن از شهدای والامقام روستای عموقین سعی دارد گوشهای از این حضور را ترسیم نماید. دقت در سرگذشت پژوهی این شهدا نشان میدهد که آنان نیز مانند بسياري از شهداي گرانقدر کشورمان از شهروندان عادي و معمولي بودند كه با شروع جنگ تحميلي و به دنبال فرمان حضرت امام خمینی(ره) به جبههها شتافتند و در حالی به فیض شهادت نائل آمدند كه هنوز واحدهاي ضبط و ثبت تاريخ دفاع مقدس فعال نشده بود لذا زندگینامه اين شهدا که تقديرشان سبقت در شهادت بود در اوراق تاريخ جنگ ثبت نشد و حال که بعد از گذشت سه دهه از پایان جنگ تحمیلی، اهمیت تدوین سرگذشت پژوهشی شهدا دوچندان شده و یکی از بهترین شیوهها برای نگارش و توصیف زندگی شهداست بر آن شدیم تا این مجموعه را نه از سرِ تکلیف، که از سر ارادت و ادای دِین به شهدای این روستا ادا نماییم تا خاطرات گرانبهای آنان برای نسل حاضر و آیندگان تبیین و با همت همگانی نشر و ترویج شود؛ چرا که این گنجینه نیاز به پنهان کردن ندارد و باید استخراج و با قالبهای هنری و ادبی ثبت و نگهداری گردد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"مادر در حالی که اشک از گونهاش سرازیر بود بدو بدو آمد و او را در آغوش کشید و بوسه بارانش کرد. پدرش که از خانه بیرون آمد حسین نزدیکش رفت و برای کسب حلالیت، زیر پای او و مادرش به سجده افتاد و در حالی که اشک میریخت از آنان خواست به خاطر تمرّدش از گناه او بگذرند. حال و هوای جبهه خیلی عوضش کرده بود. اخلاق و رفتار و حتی چهره نورانیاش نسبت به قبل جذابتر شده بود طوری که از دیدنش سیر نمیشدیم. او مصممتر از قبل بود و دوستانش را برای حضور در جبهه ترغیب و تشویق میکرد و میگفت: «دشمن از وحدت میترسد. انسجام و یکپارچگی خود را حفظ کنید و در نماز جماعت شرکت کنید».
حسین مثل همیشه کنار من خوابید و مثل همیشه تا نصفههای شب با هم حرف زدیم. بعد از چند روز که میخواست دوباره به جبهه برگردد کمی از جبهه برایم تعریف کرد و گفت: «فخری! این لحظات همصحبتی را شاید دیگر نبینی. اگر شهید شدم دست و پا و بدنم را این طوری قرار خواهم داد، اگر مفقودالاثر شدم آنهم مصلحت و تقدیر الهی است. این حرفها را به هیچ کسی نمیتوانم بگویم. من فردا برمیگردم به جبهه. یقین میدانم که دیگر برگشتی نیست. همهتان حلالم کنید. باید تکلیفی که به گردن دارم انجام دهم». هر دو به پشت دراز کشیده و به سقف خانه زل زده بودیم. بغض گلویم را فشرد. انگار مهر سکوت بر لبم زده بودند. نمیتوانستم کلمهای بگویم. تنها اشک به کمکم آمده بود. حسین داشت حرف میزد اما آنقدر منقلب شده بودم که از حرفهایش چیزی سردرنمیآوردم. صدایش که قطع شد صورتم را به طرفش برگرداندم. آرام به خواب رفته بود. تا صبح بیدار بودم و حرفهایش برای چندمین بار از ذهنم گذشت. به یاد آماده کردن وسایلش در اول شب افتادم. سپیده که زد دلم یهویی ریخت. نمیخواستم آن شب به پایان برسد. با خود گفتم: «یعنی این آخرین دیدارمان است؟ نه چنین نیست او برمیگردد، حسین برمیگردد». حسین بلند شد و صبح بخیری گفت و از اتاق بیرون رفت. بعد از صرف صبحانه ساکش را برداشت تا برود. چهرهاش خندان بود. انگار صدایش میکردند که برود و پرواز کند به ملکوت. او دیگر آسمانی شده بود و کسی را یارای ممانعت از رفتنش نبود ."
پیشگفتار
مقدمه
عموقین
شهدای روستای عموقین
شهید نورالدین احمدی عموقین
شهید برات پارسا عموقین
شهید نادر پارسا عموقین
شهید حسن صادقی عموقین
شهید حسین عبادزاده عموقین
شهید نادر علیپور عموقین
شهید جهان نجفی عموقین
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد