دانلود کتاب شور شب های قلاویزان
نویسنده: سالم پوراحمد
نویسنده: سالم پوراحمد
نام کتاب : شور شب های قلاویزان
نویسنده : سالم پوراحمد
ناشر : بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس
تعداد صفحات : 341 صفحه
شابک : 978-600-7488-04-1
تاریخ انتشار : 1393
رده بندی دیویی : 955/0843092
دسته بندی : زندگینامه و خاطرات , جنگ تحمیلی و دفاع مقدس
نوع کتاب : PDF
قیمت نسخه الکترونیک : 11000 تومان
"شور شب های قلاویزان" / خاطرات خدارحم سحری
کتاب حاضر اثری از سالم پوراحمد می باشد که توسط انتشارات حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس منتشر شده است.
کتاب حاضر که در قالب تاریخ شفاهی شکل گرفته، حاصل ساعت ها مصاحبه با رزمنده ی جانباز و پاسدار، جناب آقای حاج خدارحم سحری است؛ رزمنده ای دلیر که از اولین روزهای تهاجم و تجاوز دشمن بعثی عراق به میهن اسلامی مان تا روزهای پایانی دفاع مقدس، پابه پای مردم غیور و سرافراز ایران به دفاع برخاست تا در حد وسع خویش دینی به این آب و خاک ادا کرده باشد.
این کتاب حاوی مطالب متنوع و متعددی درباره ی انقلاب، تهاجم عراق و دفاع مردم استان ایلام، عملیات های والفجر 3، والفجر 5، کربلای 1، والفجر 10 ، نبرد کوشک، بمباران مردم بی دفاع، تلاش و تکاپوی بی دریغ دلاور مردان در رزم بی امان با دشمن بعثی و خاطرات بسیار دیگری است که هر کدام سندی متقن و معتبر در تاریخ حماسی ملت بلندهمت ایران عزیز می باشد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"با دو مینی بوس عازم کرمانشاه شدیم. شب ما را به مسجدی به نام مسجد ترک ها بردند. داخل مسجد خیلی سرد بود و فقط دوتا بخاری پلُار نفتی روشن بود که کفاف نمی داد. بچه ها تا صبح می لرزیدند. هنوز کرمانشاه گازکشی نشده بود. بعضی از بچه ها مشغول نمازخواندن و عبادت شدند، بعضی ها به گفت وگو پرداختند و بعضی ها هم مثل من که پرُخواب بودند، دوست داشتند بخوابند، ولی سرما امان نمی داد.
مجبور بودیم تا صبح بیدار بمانیم. اول صبح، ما را به پادگان شهدادر بیست و پنج کیلومتری کرمانشاه به سمت سنندج بردند. هر چه به سمت پادگان می رفتیم، برودت هوا بیش تر می شد. در پادگان، دریاچه مانندی بود که از شدت سرما یخ بسته بود. قطُر یخ آن قدر ضخیم بود که بچه ها می رفتند روی آن سُر می خوردند ولی یخ ها شکسته نمی شد. وقتی رسیدیم پادگان، یکی از مینی بوس ها به علت یخ زدگیِ رادیاتورش خاموش شد و روشن نمی شد. از سوز سرما می لرزیدیم.
نزدیک پادگان، چندتا سگ ولگرد، داشتند روی برف ها بازی می کردند. وارد پادگان شدیم. چون قبلاً آنجا بودم، اغلب نيروهاي مستقر در پادگان شهدا مرا می شناختند. از همان ابتدا می خواستند زهرچشمی از بچه ها بگیرند؛ بشین و پاشو و به خیز و به دو، از جمله مواردی بود که در حین ورود سر بچه ها پیاده می کردند. بچه های پادگان به علت
شناختی که از من داشتند، می خواستند مرا بیش تر تحویل بگیرند.
گفتم: من با بقیه فرقی ندارم، یک نیروی آموزشی هستم و مثل بقیه با من برخورد کنید."
دست خط خاطره گو
مقدمه
پیشگفتار
فصل اول: از کودکی تاسال 1359
فصل دوم: آغاز تهاجم عراق و مقابله ی مردم استان ایلام
فصل سوم: عملیات والفجر3، جانبازی
فصل چهارم: دل مشغولی های پس از عملیات والفجر3
فصل پنجم: والفجر5، چنگوله
فصل ششم: پایان والفجر 5 تا آغاز عملیات
فصل هفتم: عملیات کربلای1 و باز پس گیری مهران
فصل هشتم: فرماندهی گردان قائم
فصل نهم: عملیات کربلای1 و باز پس گیری مهران
فصل هشتم: فرماندهی گردان قائم
فصل نهم: تلخ و شیرین هایی از آموزش های نظامی
فصل دهم: تلاش و تکاپوی سالهای پایانی دفاع مقدس
فصل یازدهم: نبرد کوشک
منابع و مآخذ
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد