دانلود کتاب فلوکستین بیست
نویسنده: محمدعلی عرب نژاد خانوکی
ناشر : متخصصان
نویسنده: محمدعلی عرب نژاد خانوکی
ناشر : متخصصان
نام کتاب : فلوکستین بیست
نویسنده : محمدعلی عرب نژاد خانوکی
ناشر : متخصصان
تعداد صفحات : 95 صفحه
شابک : 978-622-99239-9-3
تاریخ انتشار : 1397
"فلوکستین بیست"
کتاب حاضر اثری از محمدعلی عرب نژاد (عاکف) می باشد که توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.
پاسخ یک معادله هزار مجهولی، برگرفته از قرنها تجربهی دیوانگی، ثابت میکند که آنان که قلبشان فقط برای "عشق" شتاب می گیرد، با نیرویی مانند "فلوکستین بیست" نمی توان از شغل شاعری، منصرفشان کرد؛ و تنها آرامش بخش اینها کسیست که: بیاید؛ باشد و بماند.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" رفته بودم به تماشای قصاصِ و دیدم
سیلِ گردنشکنان زیرِ تبرزین بودند
مردها ظاهرشان مرد و چه دردآور بود،
بانوانی که پر از لذّت تمکین بودند
شاعری داشت مرا زیرِ غزل له میکرد
واژه ها روی تن قافیه سنگین بودند"
از بس که حرف و قصه و بهتان رسیده است
نقاش! امشب نقش دل را اندکی بهتر بکش
هی بوسه می افشانی از خُرمای لب ها
شب میرسد؛ زمانِ سکوت چراغ ها
میدَوَد در شعر من شیرازه ی تمثیل ها
دلم گرفته از اینجا؛ کسی خبر دارد؟
مریم! بیا با من بخوان شعر اقاقی را
در سینه اگر درد، فراوان شده باشد
آمدی اما حضورت مثل آن دوران نبود
بین شلوغیِ خس و خاشاک، اینبار
پیش من تا ابدالدهر بمان؛ میارزد
برگرد و دل را صاف کن؛ تردید، تا کی؟
لحظه لحظه که به اطراف خودم می نگرم
عاشق غم زده هر قدر هیاهو بکند
امشب بزن به وادی دل، بیگدارتر
تا طعم لبت دشمن بازار رطب هاست
باران که نیست؛ برگ و برم درد می کند
در یک معامله، سخنم را فروختم
چهره ها حاکی از این بود که غمگین بودند
اگر آغشته کردم با قلم نامهربانی را
بیادِ اَخم تو که میشد ابرویت هلالی تر
یک سینه ی پر غصه اگر داشته باشی
حیف است کسی مثل تو شاعر شده باشد
تاریک و سرد، مثل شبی بیستاره ام
نقاش اگر که چشمِ تو را وا نمیگذاشت
عطر تن تو هر شب، سرمایه ی نرگس هاست
دلِ من باغِ متروکیست که بی باغبان مانده
میان هق هقِ دلتنگیِ شب های بارانی
صبح شد؛ آماده کن گل بوسه ی خورشید را
امروز در تنهایی ام از شعر، لبریزم
نشستم گوشه ای دل کنده از دنیای آدم ها
نشود قسمت تان آنچه به ما می گذرد
دیشب شنیدم که خدا هم گریه می کرد
تا خودت اینجا نباشی داغ هست و درد هست
شهر، تاریک است؛ پُر کن مخزنِ فانوس را
خیره به چشمت ای مه ابرو کمانی ام!
نکند فتنه کنی و به خیالت برسد
شهر پر از دود، پر از هم همه، قصه ی ما حرف کم و بیش نیست
کنار تو سخن گفتن از احوالم؛ عجب کاری!
عرضم این است مرا طاقت غمگینی نیست
زلزله رقص کنان آمد و دیوار شکست
در یک شب مهتاب، جوانِ دهه ی شصت
گل هام، پژمردند؛ بر این خاک، نفرین
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد