معرفی کتاب
"پشت درخت توت"
کتاب حاضر اثری از احمد پوری می باشد که توسط انتشارات نوگام منتشر شده است.
پوری از آن دسته نویسندههایی است که هنرمند را کسی میداند که از کنار مسائل مهمی که کشورش و مردماش را تا مغز استخوان درگیر میکند بهسادگی نمیگذرد. نهتنها بهسادگی نمیگذرد٬ که وظیفه خودش میداند بخشهایی از این تاریخ سیاسی را٬ ولو در قالب داستان٬ برای نسلهای بعد از خودش به یادگار بگذارد. «پشت درخت توت» داستان خانواده سادهای است که مردش٬ سیروس٬ معلم روستایی نزدیک تبریز است٬ معلمی که کارش آگاه کردن بچههای ده است٬ با آموزش آنها٬ با تشویقشان به هرگز ترک نکردن عادت کتابخوانی٬ انگار که صمد بهرنگی دیگری باشد برای بچههای کلاساش. داستان از جایی شروع میشود که نیروهای امنیتی درصدد دستگیری سیروس هستند و او راهی نمیبیند جز آن که از خانه و کاشانه و شهر و خانوادهاش دور شود٬ دور شدنی که بازگشتی برایش معلوم نیست. از این پس٬ زنِ خانواده میماند و دو فرزند پسرش که هم باید برایشان مادری کند و هم پدری٬ هم نترسد و سکوت کند و هم از خود و خواستههایش بگذرد٬ مبادا خاری به دست بچههایش برود. منتقدها یا اساتید کلاسهای داستاننویسی٬ تحلیل داستان و دورههای نویسندگی خلاق میگویند٬ بهتر است از نوشتن داستانهایی که نویسنده در داستان حضور دارد و با شخصیتهای داستاناش درگیر میشود پرهیز کرد. اما نویسنده رمان «پشت درخت توت» برای این که در این بند گرفتار نشود٬ ترفند جدیدی دارد. شخصیت نویسنده این داستان سالها است نتوانسته رماناش را تمام کند و شخصیتهای داستاناش را سالها است پا در هوا رها کرده. برای همین٬ این بار از شخصیتهای رماناش که مهمان ناخوانده خانهاش هستند میخواهد داستان زندگیشان را خودشان بنویسند و آنها هم داستان زندگیشان را جوری پیش میبرند که هرگز به خیال خود نویسنده هم نمیرسیده. «پشت درخت توت» داستان آرمانخواهی آدمهایی است که آرمانهایشان برای آدمهای دیگری تبلور پیدا میکند. آدمهایی که مبارزه میکنند٬ از جان و مال و خانواده خود میگذرند٬ دور از خانه و خانواده پیر میشوند و در نهایت در تنهایی میمیرند. آرمانخواهانی که ثمره آرمانخواهیشان مرگ است و عزلت و خانوادههایی تنها و بیکس.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
"ناهید به این كار من همیشه می خندد. می گوید چه فرقی می کند تو سر كوچه بایستی یا توی خانه منتظر باشی. بالاخره پیدایشان می شود. من هم همیشه گفته ام كه توی خانه دلم بیشتر در جوش است و فكرهای بدتری به سرم می زند. سر كوچه احساس می کنم زودتر چشمم بهشان می افتد. دبیرستان سعید عما نیمه تعطیل است. كلاس ها تشكیل نمی شود. سعید دلخور است. معمولا تا این جوری می شود می آید خانه و به عادت همیشگی رو به شكم دراز میكشد و كتاب های كت و كلفتی را كه ربطی به درس هایش ندارند، می ریزد جلوش و می خواند و یادداشت برمی دارد. اما حمید فعالانه در تظاهرات است و در برنامه دانشجویان شركت می کند. نماینده دانشجویان سال اول ادبیات شده است و بیشتر میتینگ ها را با همكاری سال بالایی ها ترتیب می دهد. هفته قبل تهدید به اخراجش كردند. امروز از صبح زود كه بیرون رفته اند خبری از هیچكدام نیست. تلفن زده ام به دبیرستان، گفته اند هیچ كلاسی تشكیل نشده. بیشتر نگران سعید هستم. دو هفته است از دكتر خبری نشده.
آخرین بار كه زنگ زدم و گفتم وام حسن آقا جور نشده و همه راضی شده ایم او سعید را ببرد خارج، با خوشحالی گفت می رود دنبال مقدمات كار و دو روز بعد به من خبر می دهد. اما هیچ خبری از او نشده است. خجالت میكشم مساله را پیگیری كنم. تا همین جا هم خیلی شجاعت به خرج دادم بگذارم این لطف را در حق ما بكند."
فهرست مطالب
این کتاب فهرست ندارد.
کتاب های مرتبط
بیشترکتاب های دیگر انتشارات نوگام
بیشترنظرات کاربران
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد
یکم اولش ادم گیج میشه ولی بعدش میفهمی چی به چی
1400-03-22
داستان کوتاه ، درخت توت را باید خواند تا به افکار نویسنده و خامه ی قلمش پی برد ،
1400-10-05