×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتابهای ابراهیم نیرومند

کتابهای الکترونیک، زندگی نامه و آلبوم تصاویر ابراهیم نیرومند

ابراهیم نیرومند

نام اصلی : ابراهیم نیرومند

زادگاه : خوزستان

ملیت : ایرانی

پیشه : نویسنده در حوزه ی داستان های کوتاه

بیشتر...

معروفترین اثر : اسپرسوی زهرماری

آثار

زندگینامه

ابراهیم نیرومند

ابراهیم نیرومند نویسنده ی معاصر است که در زمینه ی داستان های کوتاه فعالیت دارد. او متولد خوزستان است و تحصیلا تکمیلی خود را در بوشهر گذرانده و خدمت سربازی را نیز در بیرجند، شیراز و تهران سپری کرده است. وی در حال حاضر در قائمشهر زندگی می کند و محل کار او شهر بابل است. نویسنده در قسمت هایی از صحبت هایش در مورد خود، می گوید: "ابراهیم نیرومند آشپزی است که غذایش یا شور می شود یا بی نمک!".
در قسمتی از داستانک  طنز او  به نام "ستار العیوب" می خوانیم ": دزد رو به من گفت: هُوی کچل، بیا اینجا ببینم. با ترس جلو رفتم و گفتم : ناصر هستم آقا. -خفه شو کچل بدبخت، زود برو پولها رو بریز توی کیسه.

مشغول انجام وظیفه بودم که با دخالت نیرو انتظامی ختم به خیر شد. قیافه ی دزد را وقتی داخل ماشین پلیس بود دیدم ، دست برقضا دزد هم کچل بود. بلند گفتم : خودت خفه شو کچل خوشبخت." همچنین در قسمتی از داستانک تلخ نویسنده، به نام "کلنل" می خوانیم:
"کتابش را بست و به پس کوچه های ذهنش سرک کشید ، همه جا محو و یخ زده بود.
از همسرش چشمان درشت و زیبایش و مرگش در هنگام تولد پسرش و از پسرش مرگ در بیست سالگی را مرور کرد. دو مرگی که با اولی عشق و با دومی لبخند را دفن کرده بود، دیگر خاطراتش به جبر وتو شده بود .
بلند شد و با طمانینه ی ذاتی خودش در میان صداهای ماشین ها، کلاغ ها و اطرافیانش به سمت اتاقش رفت. چندین نگاه به سمت او دوید.
-سلام کلنل………سلام کلنل.
با نگاهی دوخته به زمین دست خود را تکانکی می داد."

 

آثار ابراهیم نیرومند

کتاب "اسپرسوی زهرماری" اثری از ابراهیم نیرومند (کارون) می باشد که توسط انتشارات عطران در سال 1397 در رده ی داستان های کوتاه, داستان های آموزنده منتشر شده است.

در بخشی از این کتاب می خوانیم :

"اوایل تابستان بود. درختان منزل دو همسایه برای سرسبزی و تنومندی رقابت می کردند. شعبون چند روزی سرکار نمی رفت و اصغر به محض کوچک ترین صدایی، از گوشه پشت بام حیاط همسایه را دید می زد. دستش به کار نمی رفت و با همه نفرتی که در وجودش ریشه دوانده بود دلتنگ ستاره بود. شعبون بلند بلند آواز می خواند و مشغول بررسی کامیون بود، هوا گرم بود و مو های جو گندمیش که همیشه روغن زده بود فر خورده و براق شده بود. ستّاره را صدا زد و چند دقیقه ای با هم صحبت کردند ، اصغر با وجود تلاش برای صدای شعبون موفق نشد ولی از حالت صورت ستّاره متوجه شد که باید موضوع مهمی باشد. صبح که صدای کامیون را شنید یقین داشت که ستّاره امروز به خانه آنها می آید. اصغر بی معطلی پایین رفت و توی آشپزخانه منتظر ماند. صدای در که آمد اصغر خودش را داخل حمام، چسبیده به اتاق ننه خورشید قایم کرد."

 


آثار ابراهیم نیرومند که در کتابچین موجود است

لینک کوتاه

http://ketabch.in/a/3764