×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابچین

×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای دریافت لینک دانلود شماره همراه خود را وارد کنید
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای مطالعه نمونه کتاب، ابتدا اپلیکیشن کتابچین را نصب نمایید.
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
دانلود رایگان نسخه ios
دانلود از اپ استور
تویی که نمی شناختمت

دانلود کتاب تویی که نمی شناختمت

تویی که نمی شناختمت
برای دانلود این کتاب و مطالعه هزاران عنوان کتاب دیگر، اپلیکیشن کتابچین را رایگان دانلود کنید.
%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

جزئیات
فهرست

نام کتاب : تویی که نمی شناختمت

نویسنده : مهدی خدادادی

ناشر : فاتحان

تعداد صفحات : 136 صفحه

شابک : 978-600-7496-45-9

تاریخ انتشار : 1394

رده بندی دیویی : 955/0843092

دسته بندی : زندگینامه و خاطرات , جنگ تحمیلی و دفاع مقدس, شهدا, انقلاب اسلامی ایران

نوع کتاب : PDF

قیمت نسخه الکترونیک : 15000 تومان


معرفی کتاب

"تویی که نمی شناختمت"
کتاب حاضر اثری از مهدی خدادای می باشد که توسط انتشارات فاتحان منتشر شده است.
خاطرات زندگی شهید حاج صادق عبدالله زاده جمع آوری شده در این اثر که حاوی مجموعه مصاحبه هایی است که در مدت یک ماه با کمک و مساعدت فرزند شهید گردآوری شده است. در این اثر بهترین روش نگارش، یعنی نگارش یادداشت روزانه بکار برده شده است تا شما با خواندن این اثر، قدم به قدم با شخصیت این شهید بزرگوار آشنا بشوید.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
""اسلحه هاتون رو بردارید. می ریم بازار، سرای امیر"، این حرف حاج صادق بود با بچه های مستقر در کمیته ی رادیو. همه فکر کردند که درگیری و یا شورشی اتفاق افتاده. عباس هم که جزو نیروهای افتخاری حاج صادق بود، رو به سایر بچه ها کرد و گفت: «بجنبید، حتماً اتفاقی افتاده که حاجی اومده دنبال ما. » همه ی بچه ها به دنبال حاج صادق به طرف سرای امیر به راه افتادند. چند دقیقه ای نگذشت که به سرای امیر رسیدند، اما آن جا خبری نبود. همه به حاج صادق نگاه کردند. می خواستند بدانند برای چه موضوعی این جا هستند. حاج صادق رو به صاحب بارها کرد و گفت: «این باربرا سی چهل ساله این جا کار می کنند، ولی حقشون رو شما صاحبای بار می خورید. اومدم با شما اتمام حجت کنم. از امروز به بعد اگه حق اینا ضایع بشه، با من و این بچه ها طرف هستید. » با این کارِ حاج صادق، باربرهای سرای امیر، کلی خوشحال شه و حاج صادق را دعا کردند. صاحبان بار به غیراز سود فروش بارهایشان، قسمت زیادی از کرای هی حمل بار را هم برمی داشتند و این باربرها هم از ترس این که کار را از دست بدهند سکوت می کردند، اما از آن روز به بعد دیگر قرار نبود که شرایط آن گونه باشد."

فهرست مطالب

مقدمه

یادداشت نویسنده

حاج صادق به روایت رهبر معظم انقلاب حضرت امام خامنه ای

پیام دکتر چمران پیرامون شهادت حاج صادق عبدالله زاده

حوالی میدان خراسان

مردی با جمجه پلاستیکی

درخونگاه

حاجی آدم محترمیه

لوطی پسند

به برکت کمیته

تیم یازده نفره

اهل هیئت

حاج صادق سالم بود

چادر

چرخ لواطی

من مقلد امامم

منزل شهید جلسه اول

بهانه ای به نام فوتبال

ازدواج جوانان

دوایی ها

می خواهم روی پای خودش بایستد

صداقت را همه دوست دارند

صفحه روبرو

سفر به کرمانشاه

رییس کلانتری زورگو

خانه دار شدن در چند دقیقه

همراه حسن قهوه چی

فوتبال در زمین آرارات

یک بار حمدوسوره ات را بخوان تا بی نیازت کنم

حراست رادیو

صدا و سیما

نفت

آخرین عزیمت

عروس خانه ی حاج صادق

زود به زود دلش تنگ می شد

در محله ی باغ معیر

خانه ی کوچه ی جهانشاهی

خانه ی کوچه ی ایلچی کبیر

بارک الله خواهر خوبم

همه چیز تعطیل شد

آخرین مهمانی

رسیدن به آرزو

کفش مشکی قشنگ

یک لطیفه بزرگ

با این شماره تماس بگیر

 

 

 

   و ادامه . . .

%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

نظرات کاربران

×
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:

برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد

*امتیاز دهید
Captcha
پاک کردن
برچسب ها