دانلود کتاب حاج جعفر
نویسنده: ابراهیم صادقی مغانلو
ناشر : برتر اندیشان
نویسنده: ابراهیم صادقی مغانلو
ناشر : برتر اندیشان
نام کتاب : حاج جعفر
نویسنده : ابراهیم صادقی مغانلو
ناشر : برتر اندیشان
تعداد صفحات : 77 صفحه
شابک : 978-600-8838-96-8
تاریخ انتشار : 1397
رده بندی دیویی : 955/0843092
دسته بندی : زندگینامه و خاطرات , جنگ تحمیلی و دفاع مقدس, انقلاب اسلامی ایران
نوع کتاب : Epub
قیمت نسخه الکترونیک : 10000 تومان
"حاج جعفر" / خاطرات رزمنده ی بسیجی حاج جعفر صادقی مغانلو
کتاب حاضر اثری از ابراهیم صادقی مغانلو می باشد که توسط انتشارات برتر اندیشان منتشر شده است.
به اعتقاد رجال سیاسی و مذهبی و تحلیل گران جنگ تحمیلی، 95 ماه جنگ نابرابر با دنیای استکبار ارزندهترین قسمت تاریخ کشور ماست. استمرار دیدار خانواده معظم شهدا و ایثارگران و ثبت خاطرات آنان انتقال فرهنگ غنی ایثار و شهادت را به دنبال داشته و آشنایی نسل جوان با وقایع سالهای مقاومت و پیروزی را نیز در بر خواهد داشت. 2900 روز حوادث تلخ و شیرین؛ با هزاران اتفاق آموزنده، 163 عملیات بزرگ و کوچک علیه دشمن متجاوز ، بهطور تقریبی هر 7 ماه یک عملیات! حضور کشاورز، کارگر، معلم، دانشآموز،روحانی و... در جبههها، علاوه بر شهدای والامقام ارتش ، نیروهای نظامی و انتظامی، شهادت قریب به 85 هزار نفر بسیجی از فرزندان مردم در دوران دفاع مقدس بیانگر درگیری همه مردم در امر خطیر دفاع مقدس،آنهم نه در سطح اجتماع بلکه در داخل خانواده و فامیل میباشد! میتوان گفت به تعداد هر ایرانی حداقل یک خاطره بایستی ثبت میشد؛ ولی نشد! هنوز هم رزمندگان سالهای جنگ و دفاع مقدس بهترین گویندگان این کشور هستند و گفتار آنان بهترین گفتار! "آب دریا را اگر نتوان کشید پس بهقدر تشنگی باید چشید." هستند در خانوادهها پدرانی که خیلی ناگفتهها از جنگ را در سینههای خود دارند. شاید بتوان گفت آنها نگفتهاند! ولی آیا ما شنیدیم که آنها نگفتند؟ چقدر وقت پدرانمان را با "چه خورم صیف چه پوشم شتا "تلف کردهایم؟! باور دارم که صیف و شتا را بعد از پدر نیز میتوان آباد کرد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
" در شهر دزفول تقسیم شدیم. اردوگاهمان حوالی سد دز بود. هوا بارانی بود چادرهای موجود پر بودند به چند چادر سر زدیم جا نداشتند. تا داخل چادری را نگاه میکردیم، همهی آنهایی که داخل چادر بودند باهم و یکصدا میگفتند: جا نیست اخوی،برادر،بابا،حاجی... ! همهی این عنوانها را باهم و در یک لحظه میشنیدی، ولی از دهانهای مختلف! راست میگفتند؛ واقعاً جا نبود. با فتحعلی باهم دنبال چادر میگشتیم. از جوانی که جلوی چادری ایستاده بود پرسیدم جاهست جوان؟ گفت: بله حاجآقا. چرا نباشد! پرسیدم مطمئنی؟ گفت مطمئن،مطمئن حاجی! چادر را تازه برپا کردهایم جا هم هست! فقط پیرمان کم بود که به فضل خداوند شما هم آمدید!"
فصل اول :زندگی نامه
فصل دوم:خاطرات
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد