×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابچین

×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای دریافت لینک دانلود شماره همراه خود را وارد کنید
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای مطالعه نمونه کتاب، ابتدا اپلیکیشن کتابچین را نصب نمایید.
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
دانلود رایگان نسخه ios
دانلود از اپ استور
دریا

دانلود کتاب دریا

دریا
برای دانلود این کتاب و مطالعه هزاران عنوان کتاب دیگر، اپلیکیشن کتابچین را رایگان دانلود کنید.
%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

جزئیات
فهرست

نام کتاب : دریا

نویسنده : مرتضی ایروانی

ناشر : بینش آزادگان

تعداد صفحات : 54 صفحه

شابک : 978-964-7722-80-3

تاریخ انتشار : 1388

رده بندی دیویی : 8فا3/62

دسته بندی : داستان نوجوان

نوع کتاب : Epub

قیمت نسخه الکترونیک : 19000 تومان


معرفی کتاب

"دریا"

کتاب حاضر اثری از مرتضی ایروانی با تصویرگری محمدصابری ابوالخیری می باشد که توسط انتشارات بینش آزادگان منتشر شده است.

پسر جوانی به نام «بامداد» به همراه به پدر و مادرش در یک روستا زندگی می کرد. روزی مرد تاجری به همراه  دختر خود به نام «آفتاب» به روستای آنان می آید. بامداد با دختر مرد تاجر ازدواج می کند. پس ازمدتی آنها تصمیم می گیرند که فرزند خود را در سرزمین پدری آفتاب به دنیا بیاورند. آفتاب پس از به دنیا آوردن فرزندشان از دنیا می رود و بامداد اسم او را «دریا» می گذارد...

در بخشی از این کتاب می خوانیم: 

"پسرك چوپان ديگر چيزي نگفت و در حاليكه چوب دستي‌اش را در هوا تكان مي‌داد و سر و صدا مي‌كرد، گله را به طرف پايين دره حركت داد و دور شد.

دريا مات و مبهوت ايستاده بود و همچنان به گله گوسفندان و پسرك چوپان كه به سمت يک تپه  مي‌رفتنند، چشم دوخته بود تا اينكه گله در پشت تپه ناپديد گشت.

دريا آن روز وقتي به همراه پدر به خانه بازگشت،  احساس شادي مي‌کرد، گويا روزنه اميدي به سوي او باز شده بود. دخترك در انتظار رفتن به چشمه خورشيد، لحظه شماري مي‌كرد. اين بود كه هر روز به اتفاق پدرش به مزرعه مي‌رفت، بلکه خبري از پسرک چوپان بشود. 

تا اينكه روزي، پسرك چوپان به او گفت: «من فردا براي چراي گوسفندان، به دامنه كوه چشمه خورشيد مي‌روم. تو هم مي‌تواني، همراه من به آنجا بيايي.»

برق شادي در چشمان دريا،  از شنيدن اين خبر، درخشيد. او بسيار خوشحال شد و از پدرش خواست، به او اجازه بدهد، به همراه پسرک چوپان براي چراي گوسفندان به دامنه كوه چشمه خورشيد برود. ابتدا پدر موافقت نكرد، ولي با اصرار زياد دخترك، قبول نمود. 

بامداد فكر مي‌كرد كه او دوست جديدي پيدا كرده و شايد ديگر بهانه مادر نگيرد و مادرش را فراموش نمايد، لذا با رفتن او به همراه پسرك چوپان براي چراي گله در اطراف كوه چشمه خورشيد موافقت كرد.

صبح روز بعد، دريا به همراه پسرك چوپان و برادرش، گله گوسفندان را به طرف كوه چشمه خورشيد حرکت دادند. پسرك چوپان برادرش شيرزاد را نيز  آورده بود تا در دامنه كوه، گوسفندان را به او بسپارد و به همراه دريا براي يافتن چشمه خورشيد از كوه بالا روند."

فهرست مطالب

این کتاب فهرست ندارد.

%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

نظرات کاربران

×
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:

برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد

*امتیاز دهید
Captcha
پاک کردن
برچسب ها