×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابچین

×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای دریافت لینک دانلود شماره همراه خود را وارد کنید
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای مطالعه نمونه کتاب، ابتدا اپلیکیشن کتابچین را نصب نمایید.
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
دانلود رایگان نسخه ios
دانلود از اپ استور
راز عشق - دو زبانه

دانلود کتاب راز عشق - دو زبانه

راز عشق - دو زبانه
برای دانلود این کتاب و مطالعه هزاران عنوان کتاب دیگر، اپلیکیشن کتابچین را رایگان دانلود کنید.
%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

جزئیات
فهرست

نام کتاب : راز عشق - دو زبانه

نویسنده : مهدی قلمزن

ناشر : ماهواره

تعداد صفحات : 161 صفحه

شابک : 978-622-266-096-3

تاریخ انتشار : 1399

رده بندی دیویی : 8فا1/62

دسته بندی : شعر فارسی, شعر عروضی

نوع کتاب : PDF

قیمت پشت جلد : 42000 تومان

قیمت نسخه الکترونیک : 5000 تومان


معرفی کتاب

"راز عشق"
دوزبانه
کتاب راز عشق شامل اشعار آقای مهدی قلمزن می باشد که توسط انتشارات ماهواره منتشر شده است.
این کتاب حاوی اشعار عاشقانه آقای قلمزن می باشد که در سبک عروضی سروده اند.
نکته جالب کتاب، متن انگلیسی هر شعر می باشد که در کنار متن فارسی به چاپ رسیده است.
شما عزیزان می توانید از اشعار این کتاب، برای پیام های عاشقانه استفاده کنید و برای عشق خودتان ارسال کنید.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
قاب عکست دلبرانه دل ربایی می کند
چهره ی زیبای تو دل را هوایی می کند
ساحلم، امواج موهایت دمادم بی سبب
از د ل طوفانی من رونمایی می کند
ناز دارد هر نگاهت نازنین زیبای من
حیف با دنیای قلبم بی وفایی می کند
قبله گاه حاجتی محراب من چشمان توست
حالت محراب ابرویت خدایی می کند
آه... بی توهر نفس زندانی رویای توست
با تو اما قلب من حس رهایی می کند
خواهمت در سینه ام قلبم وجودم نذر تو
جان من خود را برای تو فدایی می کند

فهرست مطالب

قاب عکست دلبرانه دل ربايی میکند
نوشمت امشب زلب بايد غزل خوانت شوم
آتش حس تو از عشق برافروخته شد
پلکهای چشم مستت خودنمايی میکند
ای خدا گفتی پریها خفتهاند
نگاهم کن که چشمانت شب زيباتری دارد
خواب ديدم شب شد و غرق عذابم کرده ای
دفتر شعرم فقط دارد ز خود بوی تو را
عشق دارد در میان سینه طوفان میکند
شمع میسوخت و پروانه برش میرقصید
بوسه بر دستت زنم آرام با احساسِ عشق
عاشق عشق توام جان را پريشان میکنی
ای که سلطانی به عشق و مالکی برجان من
لب زنم با حس نابی بر لبت حیران شوی
ديدن چشمان تو دل را پريشان میکند
موج عشقی در وجودم شعر من تعبیر توست
من در آغوش خیالت ز لبت مست شدم
ای که چشمان تو شد مردمک چشم ترم
عاشق جام می و رنگ شرابش کردم
غم برو خسته شدم يکسره مهمان منی
مستم امشب می نخورده کاش مهمانم کنی
ناله و فرياد از غم عمق دل غم خانه شد
آمدی آرام و رفتی تا دلم ديوانه شد
دو چشمت را نگیر از من نگاه آتشین داری
همهی وسعت عشقی تو پر پروازی
درد عشق افتاده بر جانم که درمانش تويی
چگونه گويمت تو را، اسیر لحظهها شدم
ديدمت ديروز و امروزم پراز فردای توست
سوز عشق و درد هجرانش مرا ديوانه کرد
آه ديشب در خیال بسترش
آسمان هر شب به حسن روی تو
مستم امشب ز تو ای يار شرابت ناب است
کاش میشد تا بگويم راز دل بهر دلت
فالی از حافظ گرفتم گفت ای دل عاشقی
شکستی شیشه ی دل را به چشمم اشک چون خون شد
ساحل چشمان تو غرق نیازم میکند
حالم امشب حال خوبی نیست حیران توام
هر که از عشق سخن گفت فراموش کنید
شمع بزم محفل عشاق پنهانم چه سود
شدهام بندهی تو بنده نوازم شدهای
مثل يک شمعم ولی دارم تب پروانه را
سوزم از درد فراقت درد و درمانم تويی
من همانم که سر و جان همه ديوانهی توست
من شدم پابند و عشق و بی سبب درگیر آن
من ندارم دلبری تا وصف گويم يار را
فرش پاهای تو شد مردمک چشم ترم
از لب تو هوس جام شرابی دارم
خواهم امشب از لبت نوشم شراب ناب را
کیستند آنان که از عشق و وفا دم میزنند
روح تو در من دمیده خالق جانم تويی
آسمان با ديدن تو يک شبه نقاش شد
فراسوی نگاهت عاشقانه سخت مجنونم
سکوتم را شکستم من تو را جانانه میخواهم
در سکوت از شهرت چشمان تو
ديگران در حسرت و من غرق احوال توام
سینه میسوزد دو چشمم موج باران میزند
میزنم سجده به عشق تو و مست از می ناب
فکر آغوش تو در بستر عشق
فاصله نفرين به تو دل طالب آغوش اوست
به عشقت دم به دم هرشب فقط پیراهنت بويم
چگونه از سرم بیرون کنم حال و هوايت را
عشق را از برق چشمان تو ديدم لحظهای
آرزو دارم که دو راز چشم خلق
من چه شد عاشق شدم ای وای تقصیر که بود
با که گويم راز دل يارب کنارم نیستی
گوشهی چشم تو را ديدم و ديوانه شدم
پیر عشقم میکشم بر بوم دل از نقش دوست
وحی آمد به دلم گفت تو همسان منی
شمع میسوخت و با شعله به سر میرقصید
آرزو دارم بنوشم جامِ لبهای تو را
چشمهايت می ناب است و دلم بیتاب است
عاشق پايیزم و با بوی باران زندهام
تا تو را ديدم زبانم قفل شد
امشب از ديدن تو حال عجیبی دارم
میزند باران صدايش دل نوازی میکند
ترس از تپش عشق تو در خويش ندارم

%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

کتاب های دیگر انتشارات ماهواره

نظرات کاربران

×
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:

برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد

*امتیاز دهید
Captcha
پاک کردن
برچسب ها