×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتابهای فهیم عطار

کتابهای الکترونیک، زندگی نامه و آلبوم تصاویر فهیم عطار

فهیم عطار

تاریخ تولد : 1354

بیشتر...

تعداد فرزندان : 1

معروفترین اثر : قاب های خالی

آثار

زندگینامه

چکیده

فهیم عطار متولد سال 1354 است. او که به طور پراکنده مطالبی را در شبکه های اجتماعی، منتشر می کرد و به این طریق شهرت یافته بود، سرانجام در سال 1392 اولین کتابش با نام قاب های خالی را چاپ کرد. او با انتشار این کتاب توانست تحسین طرفداران و کسانی که او را دورا دور می شناختند را برانگیزد.

موفقیت این کتاب باعث شد که او در سال 1394 دومین کتاب خود با نام وقتی سروها برگ می ریزند را چاپ کند. فهیم عطار قلم خاصی دارد و به زبانی می نویسد که در عین سادگی، تاثیرگذار هم هست و مانند شناسنامه ای به آثارش هویت می بخشد.

او در سال 1384 از ایران مهاجرت کرد. نام همسرش نگار است و پسری شش ساله به نام تیام دارد.

فهیم عطار

­­شرح کامل زندگی فهیم عطار

فهیم عطار در سال 1354 به دنیا آمد. او به همراه خانواده اش در اهواز زندگی می کردند و اینگونه از آن دوران یاد می کند:

"اهواز که بودیم برای فرار از برنامه های ملال آور تلویزیون ایران، دست به دامان شبکه های عراقی و کویت می شدیم. پدرم شش متر لوله ی گالوانیزه خریده بود و مثل علم کوبیده بود روی پشت بام. یک آنتن هیئتی هم وصل کرد به نوک آن. آنقدر ارتفاع داشت که امواج تمام شبکه های حوزه ی خلیج فارس را می بلعید."

 سال 1359 که جنگ آغاز شد آن ها در دزفول زندگی می کردند.

"من از سال 1359 به این ور، از صدای بلند می ترسم. دقیقا از روزی که دزفول اولین موشک را خورد. چهار کوچه بالاتر از خانه ی پدربزرگم. سال 61 موشک زدند دو خیابان بالاتر از مدرسه. مادرم از آن سر شهر کلاسش را ول کرد و خودش را رساند به من. فکر کرده بود مدرسه را زده اند. یک لنگه کفش توی راه گم شده بود. وقتی رسید و من را پیدا کرد، صورتش پر بود از خاک و اشک. همان روز ده سال به عمرش اضافه شد."

 او هنوز از به خاطر تاثیر جنگ هنوز هم با او است:

"جنگ سال 1359 شروع شد؛ اما هنوز تمام نشده است. بعد از چهل سال هنوز جنگ با من است. ترس از دست دادن. ترس از صدای بلند. ترس از بمب شیمیایی. ترس از نبودن پدر و مادر. ترس از بوی گوگرد و باروت. هر جور که حسابش می کنم نمی توانم همچین جنگی را موجه نشان بدهم. البته موجه و نه اجتناب پذیر. ترسناکی جنگ در مردن آن نیست. ترسناکی جنگ در زنده ماندن آن است. در سال ها حمل کردن رنج آن."

البته او اعتقاد دارد آدم هایی مثل پدرش برعکس او به راحتی نمی ترسد:

"پدر من دوران جنگ و انقلاب را دیده است. دوران قحطی و موشک و گشت ثارالله و مرغ و پنیر کوپنی را. ترساندن این آدم ها کار راحتی نیست."

همدم عطار و خانواده اش هم مانند تمام مردم ایران در زمان جنگ رادیو بود:

" شب های جنگ موقع خواب پدرم رادیویش را روشن می کرد تا برنامه ی راه شب را گوش کنیم. یادم نیست مجری آن روزهای راه شب کی بود. مهم این است که صدای گرم و جذابی داشت. در آن شب های جهنمی، طوری حرف می زد که انگار اصلا روی کره ی زمین زندگی نمی کند. در آن روزهای بد، دقیقا یک مجری رادیویی می خواستیم که روی کره ی زمین نباشد."

وقتی 15 ساله بود دولت یک ماشین به پدرش داد برای اینکه برای رفت و آمد به اداره از آن استفاده کند. روی ماشین با خط نستعلیق نوشته بودند "استفاده خصوصی ممنوع ". فهیم عطار برای اینکه جلوی دختر مورد علاقه اش خودی نشان دهد. آن را بر می دارد و بعد از برگشت به در گاراژ می کوبد و به قول خودش "نصف ماشین به فنا می رود."

او در رشته ی مهندسی در دانشگاه پذیرفته شد. او خاطره ی قبولی كنكور را اینگونه تعریف می كند:

" رفتیم خیابان نادری و روزنامه خریدم. مثل جاجیم پهنش كردم كف پیاده رو و چمباتمه زدم روی آن. با انگشت اشاره از روی اسم ها رد شدم تا رسیدم به اسم خودم. بعد خون مثل چاه نفت پاشید توی جمجمه ام. از فرط شادی نعره زدم و كوبیدم روی پیشخوان و به روزنامه فروش گفتم قبول شدم. حتی دلم می خواست بغلش كنم؛ اما دستش را مثل دیلم حایل كرد و با غیض گفت:"دانشگاه قبول شدی؟ ناسا كه نرفتی؟"

استاد ادبیات او در دانشگاه دكتر محمد قاضی بوده است. او بعد از فارغ التحصیلی اولین شغلش را به عنوان مهندس كارگاه در برق آلستوم آغاز كرد؛ كار او از نقشه برداری و صورت وضعیت گرفته تا دم كردن چای را شامل می شد. سال 1384 تصمیم به مهاجرت گرفت و دو چیز را پیش پدر و مادرش گذاشت:

"یكی شان یك مجسمه گچی خوش ساخت نیم تُنی بود كه همكارهای شركت پول ریخته بودند روی هم و برایم خریده بودند كه خب در هیچ چمدانی جا نمی شد. دومی هم یك اسكنر بود كه صد سال پیش از بازار رضا خریده بودم. اسكنر را وصل كردم به كامپیوترشان و نصبش كردم. بعد هم مهاجرت كردم."

فهیم عطار

 

قاب های خالی

فضای داستان خیلی امروزی و ملموس است. آدم های داستان همان كسانی هستند كه هر روز آرام و بی صدا از کنارمان می گذرند و هر کدام داستانی ناخوانده دارند. شخصیت این آدم ها در این کتاب خیلی خوب ساخته شده اند. افراد و اتفاقات حتی در بیست، سی سال پیش باز هم با هم ارتباطی نامرئی دارد. دنیا چرخیده و چرخیده و آدم های جدید که چندان هم غریبه نیستند، سر راه هم قرار داده است.

دیدار شهاب و ترنج از آن ها دو آدم جدید می سازد. حالا زمان پوست انداختن است. شهاب که سال ها در لاک خود فرو رفته، حالا چنان شور زندگی پیدا کرده که حتی حاضر است مرتکب قتل شود. ماجرای داستان که از ابتدا در فضایی سنگین و آرام شروع می شود، در ادامه جان می گیرد. پایان داستان چندان رویایی نیست؛ اما قهرمانان داستان هیچ ترسی ندارند، چون این همان سرنوشتی است که خود انتخاب کردند.

نویسنده خیلی خوب توانسته با زمان و مکان بازی کند. او از اینکه مخاطب باهوش را به این طرف و آن طرف بکشاند ترسی ندارد.

او خود درباره ی کتابش می گوید:"فرنسوآ تروفو، سال 1980 یک جایی در مورد یکی از فیلم هایش گفت که:"برای شما این چیزی بیش از یک فیلم نیست. برای من اما همه ی زندگی ام است." که خب جمله ی فوق العاده ای گفته است. من هم دلم می خواهد برای کتاب قاب های خالی ام بگویم: برای شما این چیزی بیشتر از کتاب نیست؛ اما برای من تمام زندگی ام است. در واقع من خودم و زندگی ام را تقسیم کردم بین تمام شخصیت های این کتاب. بابت همین هم است که می گویم تمام زندگی ام است."

فهیم عطار

 

آثار فهیم عطار

  • قاب های خالی
  • وقتی سروها برگ می ریزند

 


آثار فهیم عطار که در کتابچین موجود است

لینک کوتاه

http://ketabch.in/a/6064