×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابچین

×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای دریافت لینک دانلود شماره همراه خود را وارد کنید
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای مطالعه نمونه کتاب، ابتدا اپلیکیشن کتابچین را نصب نمایید.
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
دانلود رایگان نسخه ios
دانلود از اپ استور
مدرسه زندگی من

دانلود کتاب مدرسه زندگی من

مدرسه زندگی من
برای دانلود این کتاب و مطالعه هزاران عنوان کتاب دیگر، اپلیکیشن کتابچین را رایگان دانلود کنید.
%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

جزئیات
فهرست

نام کتاب : مدرسه زندگی من

نویسنده : خسرو صالحی

ناشر : درخت بلورین

تعداد صفحات : 297 صفحه

شابک : 964-92674-7-6

تاریخ انتشار : 1380

رده بندی دیویی : 8فا3/62

دسته بندی : داستان های کوتاه

نوع کتاب : Epub

قیمت نسخه الکترونیک : 20400 تومان


معرفی کتاب

"مدرسه زندگی من"
کتاب حاضر اثری از خسرو صالحی می باشد که توسط انتشارات درخت بلورین منتشر شده است.
این مجموعه شامل سه داستان کوتاه با نام های «آذرخش»، «مدرسه زندگی من» و «مدرسه مدرسه» می باشد.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"شام را که خوردیم سفره را جمع کردند و چای آوردند. صادق‌خان و نظام نشستند به تک و تعریف، من از حرف‌هایشان چیزی نمی‌فهمیدم امّا گاه‌گذاری سرم را تکان می‌دادم خیلی خوابم می‌آمد. آواجی و خاله کبری هم رفته بودند توی اتاقی که آن طرف ساختمان بود، به آنجا بُرج می‌گفتند چون بلندتر از بقیة اتاق‌ها بود و سقف خیلی بلندی داشت، دور تا دورش طاقچه بود که توی آنها کوزه‌های ماستِ تازه و ظرف‌های پر از پنیر و چیزهای دیگر قرار داشت، چند تا سبد پر از پیاز و سیب‌زمینی هم آنجا بود به گوشة اتاق، فلفل و گوجه‌های نخ کرده که خشک شده بودند آویزان بود. خواستم از در اتاق بروم بیرون، دیدم یک سگ گنده پشمالو خوابیده جلوی در. صادق‌خان که گرم صحبت بود وقتی دید من برگشتم، نمی‌دانم به سگ چی گفت که بلند شد راهشو کشید و رفت آنطرف‌تر خوابید.
از دَمِ در رضا را صدا زدم، اتاق بچه‌ها از اتاق مهمان‌ها جدا بود، رضا شنید و آمد، کلاس پنجم بود ولی قدش از من خیلی بلندتر بود. به رضا گفتم که می‌خواهم بروم دستشویی.
رفت آفتابه را آورد و گفت: «آب نداره، وایسا تا برگردم.» طفلک رفت از چشمه پر کرد و مثل برق برگشت. آفتابنه را گرفتم و راه افتادم، سرم را بلند کردم به طرف آسمان... «وای خدایا شکرت» آسمان پر بود از ستاره، کمتر جای خالی دیده می‌شد. فکر می‌کردی توی حبابی ایستادی که از بالای آن نور می‌بارید. ستاره‌ها خیلی نزدیک بودند، انگار می‌توانستی چند خوشه از آنها را بچینی، هیچوقت این همه ستاره را یکجا ندیده بودم.»
وقتی از دستشویی برگشتم. رضا با صدای بلند گفت: «احد آواجی می‌گه تو هم بیا توی برج.»
گفتم: «تو برو، من میام.» همینطور که می‌رفت دوباره صدایش زدم: «رضا به آواجی بگو، من خوابم میاد.»
دستم را شستم که دیدم خاله کبری رختخواب به دوش از سَرِ مهتابی داره میاد، تا به من رسید، گفت: «ننه کسام بِشی، ننه بآلام بِشی، قربون قدش، قربون عکسش، آقا احد رقص‌اش همه قشنگه، اون چشم‌های مست‌اش هم قشنگه.»
با خودم گفتم: «خاله‌ام از کجا می‌دانست من رقص هم بلدم.» یادم آمد عروسی دختر خاله شهری‌ام بود، حتماً اونجا رقص من را دیده.»"

فهرست مطالب

آذرخش

مدرسه زندگی من

مدرسه مدرسه

 

%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

نظرات کاربران

×
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:

برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد

*امتیاز دهید
Captcha
پاک کردن
برچسب ها