دانلود کتاب داستان برنده
نویسنده: انتشارات گیوا
ناشر : گیوا
نویسنده: انتشارات گیوا
ناشر : گیوا
نام کتاب : داستان برنده
نویسنده : انتشارات گیوا
ناشر : گیوا
تعداد صفحات : 128 صفحه
شابک : 978-600-451-396-8
تاریخ انتشار : 1397
رده بندی دیویی : 6208/فا38
دسته بندی : داستان های کوتاه
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 18000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : رایگان
" داستان برنده " / مجموعه داستان های کوتاه برنده مسابقه ادبی انتشارات گیوا
کتاب پیش روی شما، داستانکهایی در باب پیروزی و شکست است که در پنجمین مسابقهی ملی و ادبی گیوا شرکت کردهاند و پس از داوری و گذشتن از فیلترهای ادبی داوران، به عنوان داستانکهای برگزیده در این اثر به چاپ رسیدند.
پیروزی هدفی است که باید و باید از مسیر شکست بگذرد و بدون تجربهی شکست نمیتوانیم به موفقیت و پیروزی برسیم. از این رو در هیات تصمیمگیری انتشارات گیوا مصوب شد که مسابقهای در این باب برگزار کند.
اثر پیش روی شما میتواند در اوقات بسیار کوتاهتان هم با شما همراه شود و برای شما لحظات خوش و نتایج پرباری را به ثبت برساند.
در این اثر، 50 نویسنده با داستانکهای آنان به شما اهل کتاب و کتابخوانی معرفی میشود.
بخشی از کتاب داستان برنده :
" از پلههای مینیبوس که اومد بالا یک نفر از عقب ماشین بلند گفت: سلامتی بیبی مریم صلوات.
صدای صلوات داخل مینیبوس پیچید. بیبی مریم رو کرد به سمت صدا و گفت: خیر ببینی جوون درسته که نمیتونم ببینمت اما میدونم علی پسرحاج حسنی!
تو هم داری میری زیارت علی آقا؟
علی نگاهی به چشمان رسول، پسر بیبی مریم انداخت، سرش رو انداخت پایین و چیزی نگفت.
بیبی مریم جواب سوالش رو نگرفته شروع کرد به تعریف کردن برای خانمی که رو صندلی کناریش نشسته بود.
_ ننه تو بار چندمه داری میری زیارت آقا؟ من بار اولمه، گفتم دیگه میمیرم و زیارت نصیبم نمیشه. قربون این رسول آقا بشم گفت ننه خودم میبرمت زیارت خم به ابروت نیاریها...
اشکی که رسول سعی در کنترلش داشت از گوشهی چشمهاش غلتید. چشمهاش رو بست و به ادامهی مسیر فکر کرد به این چند سالی که خودش رو به هر دری زد تا مادرش رو ببره مشهد زیارت.
به بیبی مریم نگاه کرد که خوابش برده بود و این بهترین اتفاق ممکن بود.
خواب بیبی عمیق شده بود که با صدای صلوات مسافرا و ترمز ماشین بیدار شد، از خانمی که کنارش نشسته بود پرسید رسیدیم مشهد؟
شما حرم رو میبینین؟
رسول فرصت جوابدادن رو از خانم کناری گرفت گفت: پاشو ننه پاشو بریم زیارت
رسول دست بیبی مریم رو گرفت و وارد صحن شدند. اشکهای بیبی مریم توان هر کاری رو ازش گرفته بود
هیچ وقت ندیدن انقدر ازارش نداده بود .روی زمین نشست
صدای اذان رو میشنید اما چسبیده بود به زمین و نمیتونست بلند بشه.
یه بار دیگه از رسول پرسید: ننه واقعاً الان اینی ک روبرومه حرمه؟
و رسول یک بار دیگه دستش رو گذاشت روی سینش به امام زاده یحیی که روبروش بود و سلام داد، گوشی امانتی دوستش را برداشت گزینهی زیارت آنلاین حرم امام رضا را انتخاب کرد و صفحه گوشی را جلوی صورت بیبی مریم گرفت..
- آره ننه الان حرم روبروته ... سلام بده"
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد