دانلود کتاب همیشه با منی
نویسنده: رحیمه حسین زاده
ناشر : کافل
نویسنده: رحیمه حسین زاده
ناشر : کافل
نام کتاب : همیشه با منی
نویسنده : رحیمه حسین زاده
ناشر : کافل
تعداد صفحات : 255 صفحه
شابک : 978-600-95596-5-7
تاریخ انتشار : 1398
رده بندی دیویی : 8فا3/62
دسته بندی : رمان های ایرانی, داستان و رمان های عاشقانه, داستان های آموزنده
نوع کتاب : PDF
قیمت نسخه الکترونیک : 19000 تومان
"همیشه با منی"
کتاب حاضر اثری از رحیمه حسین زاده می باشد که توسط انتشارات کافل منتشر شده است.
داستان درباره دختری به نام «بی بی» است. دختری خجالتی و روستایی که در خانواده ای پر جمعیت زندگی می کند. تیمور پدر او بر اثر یرقان در شهر آذربایجان فوت می کند و پس از آن برادر بزرگش عبدالله معاش خانواده را به عهده می گیرد. بی بی نیز همراه مادرش به کار کردن در مزرعه مشغول می شوند. همزمان با دورانی که چادر از سر زنان برمیداشتند بی بی عاشق پسری به نام جعفر می شود اما از آنجا که احساس سربار بودن در زندگی برادرش می کند با مردی با دو بچه به نام کرامت ازدواج می کند و تا آخر عمر در یاد و خاطره جعفر به سر می برد تا اینکه از دنیا می رود و فوت می کند.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
"بایرام به همه مردها گفته و تذکر داده بود که باید همه ی زنها را به مزرعه بیاورند تا قبل از شروع پاییز گندم ها را درو و برای خرمن کوبی آماده کنند. به همین دلیل از فردا صبح بی بی باید همراه دیگر زن های روستایی به مزرعه می رفت. آن شب را زودتر از روزهای دیگر به رختخواب رفتند. تقریبا دو هفته ای از کار دوباره روی زمین گندم گذشت. در این فاصله گلی با بچه هایش به همراه حسین آقا که تازه از شهر آمده بود به خانه ی خود برگشت. عبدالله و بی بی نیز به زندگی معمولی و یکنواخت خود ادامه دادند. روزها را در مزرعه سپری می کردند و شب ها را بدون هیچ گفتگویی به صبح می رساندند. و گاهی نیز طبق روال گذشته، بی بی ساعاتی را از بچه های دوست و آشنا نگه داری می کرد. عبدالله نیز به این وضعیت عادت کرده بود و اعتراضی نداشت. در یکی از همین روزها وقتی عبدالله و بی بی با آقا مرتضی و گلزار خانم برای خوردن ناهار کنار هم قرار گرفتند صدای آواز مردی را از دور شنیدند. عبدالله مکثی کرد و با لحن عجیبی گفت:
-خداروشکر که زن ندارم وگرنه صاحب اون صدا رو حسابی گوشمالی می دادم. گلزار خانم و آقا مرتضی که زوج جا افتاده ای بودند، با این حرف عبدالله لبخندی زدند و سر شوخی را باز کردند. اما این حرف عبدالله برای بی بی نه تنها جالب نبود بلکه به طور جدی شکاف عمیقی را بین خود و برادرش احساس نمود. غم بزرگی به سراغش آمد و این خیال تلخ که وجودش برای عبدالله چندان ارزشی ندارد در ذهن او جای گرفت به آرامی از جایش برخاست و بدون حرفی از آنها دور شد. سعی کرد دورترین و خلوت ترین نقطه را برای کار کردن انتخاب نماید. وقتی کاملا مطمئن شد که از همه به قدر کافی دور شده است، با صدای بلندی گریست. گریه هایی که گره از عقده های پنهان او باز می کرد. عقده هایی که گویا سالهاست پشت چشمان یا در گوشه ای از صورت زیبایش مخفی کرده است."
.این کتاب فهرست ندارد
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد
به نظر من موضوعاتش بی ربط بـود
1398-10-13
خیلی خوب بود. آدم حس خوبی میگیره از کتاب
1398-10-02
قلم زیبا وروان
1398-09-03
خیلی عالی
1398-08-22
چقدر عالی بود.
1398-08-14
چقدر متن زیبا و گیرایی داره. خسته نباشید میگم که این رمانهای زیبا رو انتخاب کردین برای نرمافزار تون.
1398-08-03
یک رمان زیبا و روان که ما را به گذشته های دور میبرد . داستان در برخی جاها یکم از موضوع اصلی فاصله میگیره ولی در کل قشنگه .
1400-07-15