دانلود کتاب چشمه آرزوها
نویسنده: زینب میرزایی اصل
ناشر : منشور سمیر
نویسنده: زینب میرزایی اصل
ناشر : منشور سمیر
نام کتاب : چشمه آرزوها
نویسنده : زینب میرزایی اصل
ناشر : منشور سمیر
تعداد صفحات : 168 صفحه
شابک : 978-600-467-089-0
تاریخ انتشار : 1396
رده بندی دیویی : 62/8فا3
دسته بندی : داستان های کوتاه, داستان و رمان های عاشقانه
نوع کتاب : PDF
قیمت نسخه الکترونیک : 28300 تومان
"چشمه آرزوها" / مجموعه رمان و داستان های کوتاه
کتاب حاضر اثری از زینب میرزایی اصل می باشد که توسط انتشارات منشور سمیر منتشر شده است.
كتابي كه به اسم چشمه آرزوها پيش روي شما خواننده ي گرامي مي باشد از چند داستانهاي متنوع و جذاب به نگارش در آمده است با موضوعات شيرين و دلنشين، تلخ و غمگين و غيره. براي گفتن داستانهايي كه در نهايت بزرگي عشق را به جهانيان نشان مي دهد. قصه هاي شيرين و پر حادثه اي كه عمرشان از دريا و درختان نيز بيشتر است. داستانهاي كه از مشتقات و رنج ها، تنفر تا عشق را به تصوير كشيدم. بله عشق- عشقي را كه تمام فاصله ها را مي شكند. عشق هم مثل مرگ روزي سراغ تك تك ما خواهد آمد. عشق و اشك با هم آميخته شده است. اشكها زماني زيبا هستند كه بخاطر عشق بريزد. اين مجموعه داستانهاي مولف، حرفهاي دل خيلي ها هستند سرنوشت انسانهايي كه زندگي آنها رو به يك انسان ديگر تبديل كرده است....
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
"امير رفت و با خود فكر مي كردم كه تو اين چند سال هيچي از همديگه پنهون نكرديم من به امير اعتماد داشتم با اين فكر مشغول درست كردن غذا شدم. مي خواستم بهترين قورمه سبزي رو درست كنم تا امير مثل هميشه از دست پختم تعريف كنه. امير نه تنها برام يه شوهر نمونه بود بلكه بهترين دوستم بود. كسي كه هميشه آماده گوش كردن به حرفهام بود. ما تو زندگي هيچ كم و كسري نداشتيم. من از زندگي با امير راضي بودم چون هيچوقت به من بي احترامي نمي كرد. ما هيچ وقت با هم اختلاف پيدا نمي كرديم اما اين اواخر امير دير به خونه مي آمد و هميشه كارشو بهانه مي كرد. غذام ديگه آماده شده بود اما امير هنوز نيامده بود. ديگه داشت خيلي دير مي شد بدجوري دلشوره داشتم. شماره ي همراهشو گرفتم ولي خاموش بود به مطب دكتر هم زنگ زدم گفت كه خيلي وقته از مطب رفته، نكنه خدايي نكرده اتفاق بدي براش افتاده باشه. نمي دونستم بايد كجا به دنبالش بگردم خيلي نگران حالش بودم. آخه هيچوقت اينقدر منو از حالش بي خبر نگذاشته بود مدام چشمم به در حياط بود ديگه شب شده بود تا اينكه امير با حالت آشفته به خونه آمد با حالت پريشون امير، ترس تمام وجودمو گرفت. امير از وقتي آمد رفت روي كاناپه دراز كشيده بود و هيچ حرفي نمي زد. كنارش نشستم و به صورتش خيره شدم اما امير انگار توي دنياي ديگري بود اصلاً متوجه من نبود هيچوقت آنقدر پريشون نديده بودمش. امير جون چرا اينقدر تو فكري بگو عزيزم چي شده. صداش زدم اما حواسش جاي ديگه بود. دستاشو گرفتم و گفتم آقا امير تو كجا بودي؟ چقدر دير كردي دلم هزار راه رفت. خيلي دلواپست شدم تو كه اينجوري نبودي. مي خواستم توجه امير رو به خودم جلب كنم و از اين فكر كه تمام حواسش رو گرفته بود پرت كنم. امير سرشو به طرفم برگردوند و دستامو گرم فشرد."
سخنی با خوانندگان
هم نفس
پروانه ای در قفس
زندگی پرمخاطره
گمشده
بازمانده
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد