دانلود کتاب به سفیدی استخوان

معرفی کتاب

 " به سفیدی استخوان "
کتابی است با عنوان ( In another country: selected stories ) به نویسندگی دیوید کنستانتین ( David Constantine ) به ترجمه ی سامان شهرکی از انتشارات سنگ منتشر شده است.
دیوید کنستانتین، نویسنده، شاعر و مترجم بریتانیایی که در سال 1944 در شهر سالفورد متولد شد. او فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد، در رشته ی زبان های مدرن بوده است و حالا در کنار نویسنده ی ایرلندی، «برنارد دونوف» عضو هیأت ویراستاری انجمن شاعران آکسفورد است.
کنستانتین سر ویراستار مجله ی ادبی شعر ترجمه ی مدرن و همچنین یکی از داوران نهایی جایزه ی تی.اس الیوت نیز هست. چندین مجموعه شعر از او به چاپ رسیده که از آن ها می توان به :
 «در جست و جوی دلفین ها»، «کسپر هاوسر»، «حمله ی زنبور ها» و «چیزی برای ارواح» نام برد. این تمرکز و علاقه ی او به شعر البته در داستان هایش نیز دیده می شود. سبک او در داستان نویسی، به شکل زیبایی شاعرانه است، اما در عین حال، کارش را تا حدی پیچیده و سخت نیز کرده است.
در کارنامه ی کنستانتین دو رمان «دیویس» و «نویسنده ی زندگی» و یک زندگی نامه با عنوان «دشت های آتش»، بر اساس زندگی «ویلیام همیلتون»، ریاضیدان و فیزیکدان ایرلندی و چندین مجموعه داستان کوتاه به چشم می خورد.
او دو بار  برنده ی جایزه ی بهترین مجموعه داستان کوتاه فرانک اوکانر شده است،  یک بار در سال 2010 برای «چراگاه» و بار دیگر در سال 2013 برای «چای در میدلند» .
در سال 2010 نیز داستان کوتاه «چای در میدلند» جایزه ی بهترین داستان کوتاه بی بی سی را به خود اختصاص داد. کنستانتین همچنین موفق به کسب جایزه ی پوپِسکو و جایزه ی وایت برید که مربوط به ترجمه و شعر هستند، شده است.
در سال 2005 فیلمی با عنوان «چهل و پنج سال» بر اساس داستان کوتاهی از او به نام «در کشوری دیگر» ساخته شد که «شارلوت رمپلینگ» با ایفای نقش در این فیلم از نامزد های اسکار همان سال بود.
 
در بخشی از کتاب می خوانیم :
" کری برای خرید با ماشین به ریادر رفت. به غیر از مواد غذایی به چند تیغ، رنگ، شن و سیمان هم احتیاج داشتند و سث تا آن جا که از دید خارج شد، تماشایش کرد. بعد هم در حالی که گوئن را در آغوشش گرفته بود، همچنان به میزان خوشبختی اش فکر کرد. رفت و در زاویه ی دیوار انبار با تخته سنگی، که جایی مرطوب تر بود و کنارش آلاله های زرد در آمده بود، نشست. در طویله ی سنگی تراکتوری از کار افتاده پیدا کرد. همین طور یک داس، چنگک، چهارشاخ و کلی چوب کرم خورده و آهن زنگ زده ای که قطعاً دوباره راست و ریست و استفاده شان می کرد. به گوئن غذا داد، او را خواباند و در حالی که چرتش گرفته بود، روی صندلی نشست و به تخت بچه تکیه داد. دلش از رود ها هم پر تر بود. لابد کاملاً خوابش برده بود که وقتی بیدار شد صورتش از اشک خیس بود! شوق از نو ساختن داشت. می خواست با همه چیز رو به رو شود. گوئن داشت بیدار می شد. دوتایی زیر نور ملایم آفتاب نشستند و به پایین و جاده ای که کری را به خانه برمی گرداند، خیره شدند و مهربانانه کاری به دسته خرگوش هایی که زیر پای شان در محوطه ی ناهموار خانه پرسه می زدند، نداشتند."