نام کتاب : بندر نقره ای
نویسنده : جوجو مویز
ناشر : ماهابه
مترجم : شقایق عظیم پور
تعداد صفحات : 460 صفحه
شابک : 978-600-8623-14-6
تاریخ انتشار : 1395
رده بندی دیویی : 6/813
دسته بندی : رمان های خارجی, داستان و رمان های عاشقانه
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 65000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 18100 تومان
معرفی کتاب
"بندر نقره ای"
کتاب حاضر با عنوان اصلی (Silver Bay) اثری از جوجو مویز (Jojo Moyes) می باشد که با ترجمه ای از شقایق عظیم پور توسط انتشارات ماهابه منتشر شده است.
اسمم کاتلین ویتنر مویستن است و وقتیکه هفده سالم بود بخاطر گرفتن بزرگترین شارک نیو سات ولز که تا بحال دیده بودم مشهور شدم: یک کوسه پرستار خاکستری با یک چشم به شدت بد طینت هنوز طوری نگاه می کند که گویی می خواهد چند روز پس از خوابیدن مرا پاره کند. در روزهای قبل وقتی تمامی خلیج نقره ی برای مسابقه ماهیگیری دست از کار کشیده بود، و به مدت 3 هفته تمام همه میتوانستند درمورد آن کوسه صحبت کنند.یک گزارشگر این همه راه را از نیوکاسل آمد وازمن درحالی که کنار آن ایستاده بودم عکس گرفت (من همانی هستم که لباس شنا برتن دارم). در آن عکس، چند فوت بلندتر از من بود، وعکاس مجبورم کرد، کفش های پاشنه دارم را بپوشم. آنچه میتوانید ببینید یک دخترقد بلند، نسبتا سختگیروعبوساست،بهترازآنچه میدانست، شانه های به اندازه کافی پهن برای نا امید کردن مادر خود، و یک آرایش کمر کافی از پیچاندن و خم کردن که هرگز نیازی به یک سینه بند نداشت. من آنجا هستم، ناتوان در مخفی کردن غرور خود، نا آگاه از اینکه برای بقیه روزهای عمرخود قطعابه آن حیوان درنده بسته خواهم شد،گوییما ازدواج کرده بودیم. آنچه نمی توانید ببینید این که اودرحالی که بوسیله حمایت پدر خود و شریک تجاری اوآقای برنت نیوهاون با دو سیم نگه داشته شده است- با پرتاب آن به ساحل چندین زردپی شانه راستم پاره شده بود. در زمان ورود عکاس نمی توانستم یک لیوان چای را بلند کنم چه برسد به یک کوسه...
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" من امروز یک نهنگ دیدم، یکی از آخرین نهنگهای فصل. او با فرزندش تا نزدیک قایق آمده بودند و در سمت راست قایق در آب زیبا ایستادند و به ما نگاه کردند، گویی در جهان کاری بهتر از این وجود ندارد. آنها خیلی به ما نزدیک بودند، آنقدر نزدیک که می¬توانستم انگشتان و انتهای دم او را ببینم. فرزند او، خودش را زیر شکم مادرش پنهان کرده بود. خریداران ترسیده بودند، آنها جیغ میکشیدند، عکس میگرفتن و می¬گفتند که این تجربه ای است که زندگی آنها را تغییر میدهد، رویدادی که هرگز فراموش نخواهند کرد. آنها میگفتند که شنیده بودند من میتوانم نهنگها را پیدا کنم و حالا که صحت این مساله برای آنها ثابت میشد، مرا به همه ی دوستان خود توصیه خواهند کرد. اما من نمیتوانستم لبخند بزنم. من میخواستم فریاد بزنم و از آن نهنگ بخواهم که فرزندش را از آنجا دور کند. همانطور که به بچه نهنگ نگاه میکردم، قایق را به سمت ساحلی که با برزنت پوشیده شده بود، بردم. من نمیخواستم که آن بچه نهنگ هم مانند بچه نهنگ قبلی به ما اعتماد کند."
فهرست مطالب
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد