دانلود کتاب مادر
نویسنده: ام البنین منیری خلیل آباد
ناشر : ماهواره
نویسنده: ام البنین منیری خلیل آباد
ناشر : ماهواره
نام کتاب : مادر
نویسنده : ام البنین منیری خلیل آباد
ناشر : ماهواره
تعداد صفحات : 265 صفحه
شابک : 978-600-459-673-2
تاریخ انتشار : 1398
رده بندی دیویی : 62/8فا3
دسته بندی : رمان های ایرانی, داستان های آموزنده
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 39000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 6000 تومان
"مادر"
کتاب حاضر اثری از ام البنین منیری خلیل آباد می باشد که توسط انتشارات ماهواره منتشر شده است.
داستان این کتاب در مورد زنی به نام شیوا می باشد که ساکن یک روستا است و در سن 19 سالگی همسر خود را از دست می دهد. او با سه فرزند و یک فرزند دیگر که در شکم دارد، برای رهایی از حرف مردم، خودش را از روستا به شهر می رساند، تا از تهمت اهالی روستا در امان باشد. او برای امرار معاش و اینکه نیازمند دیگران نباشد و ایستادن روی پای خودش، بعد از دردسرهای بسیار توانست در یک شرکت مشغول به کار شود. اما به مرور زمان مجبور به کارهایی می شود که اصلا دوست نداشت. رمان "مادر" در واقع ادامه داستان رمان در حوالی عذاب می باشد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"شیوا: ببخشید. هنوز یادمه گفتی فقط طاهر خالی نه آقا طاهر نه طاهر جان نه عزیزم نه هیچ چیز دیگه.
ولی باور کن الان حالم خوب نیست از درد دارم می میرم با این حال شسوار کشیدن مثل شکنجه است برام.پس اجازه بده خودم درست کنم.
طاهر که دقیقا می دونست منظور شیوا چیه برای اینکه کم نیاره زود گفت: قول و قرارمون یادت رفته. یادت رفته گفتم درد تو به خودت مربوط میشه. از درد ومریضی پیش من حرف نزن.
طاهر: نه یادمه اونم یادمه. ولی فقط این بار....
طاهر از جاش بلندشد وگفت: زود بیا. بعداز اتاق بیرون رفت.
شیوا بلافاصله موهاشو بست و روسری انداخت سرش و از اتاق بیرون اومد.چشمش تو سالن چرخید. مجتبی رو که دید زود خودش رو جابهجا کرد و آروم گفت: تو کی اومدی؟
مجتبی: سلام خوبی؟ بناشد بهت بگم مادر دیگه درسته؟
شیوا نگاهی به طاهر کرد و بعد گفت: اگه پسر طاهر بودی بازیه چیزی؟
ولی الان هرچی طاهر بگه. اگه اجازه بده می تونی بگی وگرنه که هرچی بگه می تونی صدا کنی.
مجتبی نگاهی به طاهر کرد و گفت: اجازه هست دیگه باهم حرف زده بودیم؛ قبل رفتن.
طاهر: هرچند چهار سال از روش میگذره ولی راحت باش. هرطور خواستی صدا کن.
مجتبی: خوب مامان شیوا خوبی؟ ناهار چی دارید؟
شیوا با تمام ناراحتی که از دست طاهر داشت گفت: ناهار نداریم.
طاهر: خوب، برو یه چیزی درست کن.
شیوا نگاهی به ارسلان کرد و گفت: ببخشید اینا سرگرم هستن و یادشون رفت شمارو معرفی کنن.
مجتبی: این ارسلان بامن اومده بناست چند وقت اینجا باشه.
شیوا: اگه بناست اینم بعد سه چهارماه بهم مامان بگه بگید مشکلی نداره.
ارسلان که از لحن حرف زدن شیوا دلخورشده بود گفت: نه من قصد مزاحمت ندارم. زیاد نمی مونم امروز میرم.
طاهر: چرا بمون دیگه مگه غریبه ای توام مثل مجتبی. بمون خوشحال میشیم. "
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد