×

جستجو

×

دسته بندی ها

×
توجـه
برای استفاده از نسخه ویندوزی به رمز عبور نیاز دارید درصورتیکه رمزعبور ندارید بعدازنصب، بر روی لینک " رمز عبور را فراموش کرده ام" کلیک کنید.
دانلود نسخه ویندوز

دانلود کتاب از اپلیکیشن کتابچین

×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای دریافت لینک دانلود شماره همراه خود را وارد کنید
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
×
دانلود رایگان اپلیکیشن کتابچین
برای مطالعه نمونه کتاب، ابتدا اپلیکیشن کتابچین را نصب نمایید.
دانلود رایگان نسخه ویندوز
دانلود نسخه ویندوز
دانلود رایگان نسخه ios
دانلود از اپ استور
نره گاو پهلوان چنگیز

دانلود کتاب نره گاو پهلوان چنگیز

نره گاو پهلوان چنگیز
برای دانلود این کتاب و مطالعه هزاران عنوان کتاب دیگر، اپلیکیشن کتابچین را رایگان دانلود کنید.
%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

جزئیات
فهرست

نام کتاب : نره گاو پهلوان چنگیز

نویسنده : حسن اصغری

ناشر : روزگار

تعداد صفحات : 72 صفحه

شابک : 978-964-374-407-6

تاریخ انتشار : 1389

رده بندی دیویی : 8فا3/62

دسته بندی : داستان های کوتاه

نوع کتاب : Epub

قیمت نسخه الکترونیک : 36000 تومان


معرفی کتاب

"نره گاو پهلوان چنگیز"
کتاب حاضر اثری از حسن اصغری می باشد که توسط انتشارات روزگار منتشر شده است.
پهلوان سرمست از قوت نره گاوش در بارگاه تالارش به مخده‌ی نرم تکیه داده بود و به مشته‌ی قلیان پک کشدار می‌زد. دود از سوراخ بینی‌اش فواره می‌کشید هوا و در سقف تالار می‌چرخید. پهلوان با لذت قلیان می‌کشید و به شکار پرنده‌ها می‌اندیشید که ناگهان عربده‌ی جماعت پشت پرچین حیاط، تن‌اش را لرزاند. مشته‌ی قلیان از چنگ‌اش فرو افتاد کنار استگان چای خوش عطر. پهلوان به درگاه گشوده‌ی تالار چشم دوخت و یاد ده تفنگ شکاری‌اش افتاد که بر دیوار تالار آویخته و منتظر بودند تا او ماشه‌هاشان را بچکاند. عربده‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد و اوج می‌گرفت و سوار بال باد، تیز می‌تاخت به درون تالار و زوزه می‌کشید و به در و دیوار و تفنگ‌های آویخته، ضربه می‌زد. پهلوان زانو خیز شد و به تفنگ‌ها چشم گرداند که ضربه‌های تیغ تبر جماعت را شنید و غرید: «می‌کشم.»
تبرها بر ستون‌های پرچین حیاط ضربه می‌زدند تا حصار را در هم کوبند و راه ورود را بگشایند. جماعت در حال فرود تبر، عربده می‌کشیدند : «هو، هو، هو،...بکوب، بکوب، بشکن، بشکن، هو، هو،‌...» سرمستی پهلوان پریده بود که از جا برخاست و بر استکان چای پا کوبید و آن را شکست و به طرف تفنگ‌ها پیش رفت. دست‌هاش می‌لرزید که به دیوار تالار تکیه داد و شانه‌های لرزانش را به دیوار فشرد تا قرار گیرد. خواست تفنگ را از آویز دیوار بر دارد که نعره‌ی انفجاری نره گاو سینه‌ی هوای تالار راشکست و به پهلوان قوت قلب داد. پهلوان بر دیوار مشت کوبید و تفنگ را از آویز بیرون آورد. سینه سپر کرده به سوی درگاه چرخید که نعره‌ی دوم نره گاو چنان پرطنین شد که پهلوان به خود گفت: «این نعره جنگیه. این نعره به دل جماعت پشت پرچین، تخم وحشت می‌پاشه تا پراکنده شن.» و ...

در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"پهلوان تا پاسی از شب مشغول تراشیدن شاخ‌های نره گاو بود و دایم درگوش گاو، ورد جنگ و یورش به گاوها و مردم می‌خواند. وقتی از طویله بیرون آمد، می‌پنداشت که خودش نره گاو شده است و آماده‌ی شاخ زدن و سم کوبیدن به همه کس و همه چیز است. به درون تالار که آمد از سکوت به وحشت افتاد و پنداشت که سکوت تالار و حیاط و جالیز، آتش زیر خاکستر است. اندیشید که حادثه‌ی مهمانی نمایشی او، افکار مهمان‌های گریخته را آبستن حوادث بعدی کرده تا آماده‌ی زایمان شوند. تفنگ ساچمه‌ای را از شانه بیرون آورد و گذاشت روی پرده‌ی پنجره‌ای که رو به حیاط و درگاه پرچین کوچه باغ گشوده بود. دو در ورودی تالار را از درون چفت کرد و زنجیر قفل‌اش را به دو گیره‌ی دو در بهم آمیخت. از پنجره به سگ‌هاش نگاهی انداخت که جلو درگاه پرچین حیاط لمیده بودند و چرت می‌زدند. نوکرهاش در حیاط نبودند و چراغ دریچه‌ی خانه‌ی باغبان که لای درختان باغ نشسته بود، هم چون کور سویی در تاریکی چشمک می‌زد. به جالیز نگاه کرد و باز نقش شبح گونه‌ی زن را دید که در جامه‌ی سفید
تکیه به درخت نارنج ایستاده بود و به پنجره‌ی تالار نگاه می‌کرد. پهلوان از خشم پا بر زمین کوبید و به هره‌ی پنجره مشت زد و غرید: «لعنت به این زن. انگار به درخت نارنج آمیخته شده. آره، به تن‌اش کفنه. کفن پوشیده از گورش اومده بیرون. فردا بعد از جنگ پهلوون ورزام توی میدون، به نوکرهام می‌گم که قبرش رو بشکافن. استخوناش رو توی آتش اجاق می‌سوزنم. روی قبرش گِل رُس می‌ریزم.» "

فهرست مطالب

این کتاب فهرست ندارد.

%

با کد 1ketabchin در اولین خرید 50 درصد تخفیف بگیرید

نظرات کاربران

×
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:

برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد

*امتیاز دهید
Captcha
پاک کردن
برچسب ها