دانلود کتاب رمان غرور - جلد اول
نویسنده: ام البنین منیری خلیل آباد
ناشر : ماهواره
نویسنده: ام البنین منیری خلیل آباد
ناشر : ماهواره
نام کتاب : رمان غرور - جلد اول
نویسنده : ام البنین منیری خلیل آباد
ناشر : ماهواره
تعداد صفحات : 361 صفحه
شابک : 978-600-459-713-5
تاریخ انتشار : 1398
رده بندی دیویی : 8فا3/62
دسته بندی : رمان های ایرانی, داستان های آموزنده
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 55000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 5000 تومان
" رمان غرور " / جلد اول : فرشاد
رمان حاضر به نویسندگی ام البنین منیری خلیل آباد از انتشارات ماهواره به چاپ رسیده است.
همانطور که از عنوان کتاب مشخص است رمانی است که به مبحث غرور و تاثیرات آن در روابط انسان ها در قالب داستانی جذاب می پردازد.
در بخشی از این رمان زیبا با هم می خوانیم :
" صبح فرشاد زود بیدار شده بود توی سالن نشسته بود و فکر می کرد.
فرشاد فهمیده بود که الان دیگه وضع پریناز فرق می کنه. هفته ششم بارداری بودو پریناز اصلاً خبر نداشت. انقدر مشغول کارهای روزمرگی و رسیدگی به شمسی جون و پریا بود که خودش رو فراموش کرده بود. دکتر بهش گفته بود کمی مشکل داری باید قرص و دارو بخوری. فرشاد هم براش تهیه کرده بود. هرروز طبق دستور دکتر سه بار بهش دارو می داد.
هرچقدر که پریناز سرگرم کار و مراقبت از شمسی جون بود، فرشاد بیشتر بهش نزدیک می شد و بهش میرسید.
از اون روز به بعد فرشادچهار چشمی مراقب پریناز بود. دکتر گفته بود که توی شیش هفته است. گفته بود ممکنه دلش نا خدا گاه چیزی بخواد. ممکنه حالت تهوع داشته باشه. ممکنه ضعف داشته باشه.
ممکنه صبح ها حالش بهم بخوره. ممکنه از این بی خبری به خودش ضرر برسونه. ممکنه قرص و دواری بی مورد مصرف کنه. اگه می تونی به شوهرش بگو بیاد. این الان بهش احتیاج داره. اگه بتونی دوباره برش گردونی خیلی عالی میشه.
فرشاد از همیشه بیشتر نگران شده بود. می ترسید تنهاش بزاره. داروهایی که دکتر بهش گفته بود رو خریده بود و هر روز بهش می داد تا بخوره.
پریناز توی هفته سه بار خونه پریا می رفت. توی خونه اون هم کار می کرد بهش غذا و سوپ درست می کرد بعد میومد خونه. چون ماشینش رو فروخته بود مجبور بود با اتوبوس بره و بیاد. هر بارکه می رفت کلی چیز می خرید. با خودش به خونه پریا می برد. پریا هر چی دلش می خواست می گفت و پریناز بدون هیچ مکثی می خرید و میبرد.
فرشادصبح خودش داروهارو به پریناز می دادومی رفت رستوران. ظهر زنگ میزدو یادش مینداخت تا بخوره. شب هم برای شام میومد. بعد شام قرص هاشو می داد. فرشاد مثل فرهاد قد بلندو بدن قوی داشت بازوهای قدرتمند و چهره ی جذاب و زیبا، درست مثل فرهاد. فقط فرهاد موهاش سیاه بودو فرشاد موهای خرمایی داشت. فرهاد 33سالش بودو فرشاد 37 سال. هربار شمسی خانوم می گفت ازدواج کن. فرشاد می گفت: نمی شه با هر کی ازدواج کرد. آدم باید با دختری ازدواج کنه که تو همه ی کارها باهاش هم دل باشه. یکی باشه. هم کفو هم باشن."
عنوان صفحه
شروع
يه ماه بعد
کلانتری
روز اوّل
روز دوم
روز سوم
روز چهارم
روز پنجم
روز ششم
روز هفتم
چند روز بعد
روز نهم
هفته ششم
يک ماه بعد
ماه سوم
ماه چهارم
تولد دو سالگی
خواستگاری
روز محضر
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد