دانلود کتاب سقوط میستی - مجموعه بندیکت جلد چهارم
نویسنده: جاس استرلینگ
ناشر : طلوع ققنوس
نویسنده: جاس استرلینگ
ناشر : طلوع ققنوس
نام کتاب : سقوط میستی - مجموعه بندیکت جلد چهارم
نویسنده : جاس استرلینگ
ناشر : طلوع ققنوس
مترجم : نجلا محقق
شابک : 978-622-6679-28-2
تاریخ انتشار : 1399
" سقوط میستی "
کتابی با عنوان ( Young adult fiction English 21st century ) به نویسندگی جاس استرلینگ ( Joss stirling ) و ترجمه ای از مجلا محقق از انتشارات طلوع ققنوس منتشر شده است.
کتاب سقوط میستی کتاب چهارم از مجموعه بندیکت ها، ماجرای دختر تنهایی به نام میستی که جز حقیقت نمی تواند بگوید را روایت می کند. همین موهبت او سبب مشکلات فراوانی برایش می شود و دردسرهای بسیاری برای او درست می کند.
او در کیپ تاون آفریقای جنوبی و برحسب اتفاق با شخصی به نام ابکس آشنا می شود که به طور غیر عادی با اعتماد به نفس و جذاب است و این سوال در ذهنش تکرار می شود که مگر ممکن است چنین فرد کاملی بتواند روح ربای من باشد؟
در بخشی از این داستان می خوانیم :
" «الکس.»
پرواز می کردم. پودرجادو رویم پاشیده بودند؛ دیگر جاذبه مرا نگه نمی داشت. اگر چشم هایم را باز می کردم، قطعاً بالای نیمکت شناور بودم و روی صحن دایره ای کلیسا و پنجره های روشن و رنگارنگش پرواز می کردم. صدای ترافیک محو شد. تنها صدای باد بود و صورت های فلکی درخشان آسمان شب که گاه وبیگاه از پشت ابرهای تکه تکه بیرون می آمدند. همراهم در این پرواز محکم دستم را گرفته بود. دومین ستاره سمت راست و پیوسته تا خود صبح. دستش مرا نزدیک تر کشید و تبدیل به آغوش شد: دو بازوی قوی دورم حلقه زد و فکر سرما و سقوط را از بین برد.
چشم هایم را باز کردم. هنوز روی نیمکت بودم ولی حالا که حقیقت را درک کرده بودیم سرم روی سینه ی الکس قرار داشت.
روح ربای من. صدایش سرشار از شگفتی بود. باورم نمی شه.
بله. حالا که از طریق ذهنی وصل شده بودیم چیزهایی را می دیدم که می خواست از افکار خصوصی اش نشان من بدهد، بخشی از صمیمیت جدید و بی نظیرمان. ذهنش مانند من می چرخید. وقتی این امتحان را انجام داده بود اصلاً انتظار نداشت نتیجه به این صورت باشد؛ اینکار را برای لطف به من و بهبود رنجشم انجام داده بود. ولی دلیل اینکه انتظار چنین لحظه ای را نمی کشید ربطی به خوب نبودن من نداشت. «به خاطر این بود که من کسی رو ندارم که نزدیک بهم باشه، هیچ کسی که مال من باشه.» الکس سوپرمن نمایشی بود که برای محافظت از خودش اجرا می کرد. وقتی خانواده اش او را طرد کرده بودند از کودکی فرض کرده بود الگوی همه روابطش همین است. «امید همچین خوش شانسی ای رو نداشتم.» انگشتانش را روی پای من که تقریباً روی زانوی خودش بود کشید؛ وقتی چشم هایم بسته بود به نوعی چرخیده و در آغوش او قرار گرفته بودم. دَررفتگی جورابم را پیدا کرد و شکافی را که طی شب بزرگتر شده بود قلقلک داد. چقدر هم کسی متوجه نشد! حتی با اینکه هنوز شجاعت کافی نداشتم که به صورتش نگاه کنم می توانستم حس کنم لبخند می زند. فکر کردم این سوراخ حتماً به او هشدار داده من آدم کاملی نیستم."
این کتاب فهرست ندارد.
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد
مجموعه کتاب های بندیکت ها را به صورت کامل خوندم در سبک کتاب های تخیلی و ماجراجویی از ده به کتاب امتیاز هشت میدم .و مطالعه این مجموعه رو پیشنهاد میکنم
1400-08-26