دانلود کتابهای محمد مسعود
کتابهای الکترونیک، زندگی نامه و آلبوم تصاویر محمد مسعود
زادگاه : قم
ملیت : ایرانی
تاریخ تولد : سال 1280
محل زندگی : تهران
پیشه : روزنامه نگار-نویسنده
بیشتر...
تاریخ وفات: بیست و یک بهمن ماه سال 1326
علت فوت: ترور
زادگاه : قم
ملیت : ایرانی
تاریخ تولد : سال 1280
محل زندگی : تهران
پیشه : روزنامه نگار-نویسنده
بیشتر...
تاریخ وفات: بیست و یک بهمن ماه سال 1326
علت فوت: ترور
محمد مسعود «mohammad massoud»، جسور ترین روزنامه نگار و رمان نویس ایرانی در سال 1280 در شهر قم زاده شد. خانواده ی او خانواده ای مذهبی بودند. نام پدرش میرزا عبدالله و پدر بزرگش آخوند ملا محمد قمی بود.
در ابتدا برای تحصیل وارد حوزه علمیه ی قم شد و در سال 1311 قم را ترک کرد و برای کار راهی تهران شد. بعد از مدتی کار در نشریات مختلف را امتحان کرد و علاقه اصلی خود که روزنامه نگاری بود را دریافت.
پس در پی علاقه اش راهی پارس شد (1314) و بعد از آن نیز به بروکسل رفت و به فعالیت های مطبوعاتی پرداخت و مقالاتی را با نام مستعار «م.دهاتی» منتشر کرد.
سرانجام به تهران برگشت و توانست صاحب امتیاز نشریه «مرد امروز» شود
این روزنامه نگار جسور سرانجام در 21 بهمن 1326 به ضرب گلوله به قتل رسید!
او علاوه بر فعالیت های مطبوعاتی به رمان نویسی نیز پرداخته است. آثار او عبارتند از:
تفریحات شب، در تلاش معاش، اشرف مخلوقات، گل هایی که در جهنم می رویند، بهار عمر
همانطور که گفتیم، محمد مسعود در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود و همین موضوع باعث شد او تحصیلات خود را بعد از تکمیل تحصیلات دوره ابتدایی در حوزه علمیه قم ادامه دهد و به علوم دینی روی آورد
در سال 1311 بعد از اتمام تحصیلات مقدماتی اش برای امرار معاش راهی تهان شد و دست بر قضا وارد کار در حوزه مطبوعات شد و همین باعث شد علاقه ی خود را به روزنامه نگاری و نویسندگی کشف کند
او در نشریاتی چون: قانون، آیینه ی ایران، تهران مصور، شرقی، شفق سرخ و اطلاعات به فعالیت پرداخت و مقاله های متعددی در این نشریات با نام مستعاد «م.دهاتی» به چاپ رساند.
او به دنبال علاقه خود راهی پاریس شد و بعد هم به بروکسل عزیمت کرد و در آن جا به تحصیل رشته ی مورد علاقه اش، روزنامه نگاری، پرداخت. مسعود تا سال 1317 در بروکسل مشغول تحصیل بود. در همان سال ها هم در بروسکل به فعایل های سوسیالیستی پرداخت و به دلیل انتشار مقالات سوسیالیسی به تهران احضار شد در حالی که مورد نفرت و طرد نظام رضاشاهی قرار گرفته بود و حتی نمی توانست امتیاز لازم برای یک نشریه را کسب کند
اما او دست از تلاش بر نداشت و به فعالیت و مقاله نویسی در سایر روزنامه ها و همکاری قلمی با سایر نشریات پرداخت.
بعد از مدتی که آزادی نسبی در ایران برقرار شد بلاخره موفق شد امتیاز نشریه «مرد امروز» را بگیرد (1321) و اولین شماره ی آن را در مرداد همان سال به چاپ رساند.
نشریات و مقاله های محمد مسعود به سرعت در میان مردم جای باز کرد و مورد اقبال آن ها قرار گرفت. چرا که او زبانی تند و انتقادی داشت و در آن روزگار به انتقاد از درباریان میپرداخت. به همین علت از که روزنامه ی او 50 بار توقیف شد اما توانست 6 سال به فعالیت بپردازد و 128 شماره از این نشریه را منتشر کند.
کم کم تمام فعالیت ها او سیاسی شد و در همان حال که درگیر زد و بندهای سیاسی بود مقالات معتددی در ارتباط با خیانت های حزب توده و رسوا ساختن ارتباط این حزب با مسکو پرداخت. او همچنین با حملات قلمی متعدد به قوام السلطنه، پیشنهاد یک میلیون ریالی برای کسی که او را به قتل برساند منتشر کرد!
این کار او کشمکش او و درباریان و مطبوعات وابسته بر حزب توده را تا حدی به اوج خود رساند که این مطبوعات مسعود را آنارشیست خواندند.
سرانجام او فعالیت های سیاسی خود را به اوج خود رساند و سازمانی با عنوان «مقاومت منفی» که بعدها به نام «مقاومت ملی» تغییر نام داد را تشکیل داد و به فعالیت های سیاسی پرداخت
محمد مسعود بعد از بالا گرفتن کشمکش های سیاسی متواری شد اما نشریه وی با آنکه توقیف شده بود به عنوان یک بولتن محرمانه با مقالات تند و انتقادی انتشار می یافت
آخرین خبری جنجالی منتشر شده در این بولتن خبر پالتوی پوست اشرف پهلوی، خواهر محمدرضا شاه، بود
این خبری ترکیبی از عکس اشرف پهلوی بود که پالتوی پوست گران قیمتی به تن داشت که در سفر خود به مسکو از استالین هدیه گرفته بود (که در زمان خود جنجال های زیادی در روزنامه ها برانگیخت) و در کنار این عکس جمله ای از اشرف پهلوی را ذکر کرده بود که او را به سخره بگیرد
این جمله مربوط به بازدید اشرف پهلوی از کارخانه کالای وطن کازرونی بود که اشرف پهلوی در آن بازدید این چنین گفته بود: «از این پس من از این پارچه ها برای خود لباس درست می کنم. آقایان، بیاییم سرمشق دیگران شویم و از پارچه های وطنی استفاده کنیم»
این خبر در تاریخ دهم بهمن ماه 1326 به چاپ رسید و در 23 بهمن همان سال، یعنی 13 روز بعد از انتشار آخرین شماره ی نشریه ی مرد امروز در خیابا ن اکباتان بعد از خروج از چاپ خانه ترور شد و به طرز مشکوکی با شلیک گلوله ای به قتل رسید
بعد از ترور این شخصیت سیاسی، فضای ایران متلاطم تر از هر زمان دیگری بود و تمام احزاب سیاسی در حال اتهام زدن به یکدیگر بودند و ترور را گردن یکدیگر می انداختند. در این میان بیشتر از هر سازمان و حزب دیگری دربار را مقصر این ترور میدانستند!
در پی اتهامات وارده به دربار محمدرضا پهلوی دستور رسیدگی به این پرونده را صادر کرد اما این دستور بی نتیجه ماند چرا که با پی گیری ها و کشف رد پای حزب توده در این ترور در پی اقدامی دادستان تهران، رئیس شهربانی، بازپرس پرونده و رئیس اداره آگاهی همگی از سمت خود انصراف دادند و این پرونده دو هزار صفحه ای وارد بایگانی شدو بی نتیجه ماند.
اما این شعله خاموش نشد.9 سال و 5 ماه بعد دوباره سر باز کرد و بر سر زبان ها افتاد. در آن روزها، خسرو روزبه که از اعضای قدیمی و فعال حزب توده بود به ترور محمد مسعود و بسیاری از افراد حزبی، سیاسی و غیر حزبی دیگر اعتراف کرد.
دلیل این ترور خونین را نیز حملات انتقادی محمد مسعود به شاه و اشرف پهلوی اعلام داشت و بیان کرد این ترور را انجام دادند را انگشت اتهام را به سمت دربار بکشانند
البته تنها او نبود که به این ترور اعتراف کرد. سال ها بعد فریدون کشاورز (از سران اصلی حزب توده) نیز در کتابی که تحت عنوان «من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده ایران را» منتشر کردو در آن به این ترور توسط خسرو روزبه اعتراف کرد او همچنین متذکر شد که این ترور بدون مجوز رئیس کل حزب مرکزی به وقوع پیوسته و روزبه و همراهانش این ترور را صرفا به دستور مافوق حزبی خود کیانوری انجام دادند.
فریدون کشاورز در کتاب خود در خصوص ترور محمد مسعود می نویسد: در همان ایام در مطبوعات حزب توده، اسناد و مدارک محرمانه ای از ارتش چاپ شده بود که موجب حیرت و اعجاب گردید و بسیاری بر این باور بودند که حزب توده به تمامی اوراق و اسناد محرمانه ارتش دسترسی دارد و این گمان به وجود می آمد که در خفا بین حزب و سازمان ارتش ارتباطی برقرار است و در واقع حزب از حمایت ارتش که سپهبد حاجعلی رزم آرا ریاست ستاد کل آن را برعهده داشت، برخوردار است. مسعود هم پس از این ماجرا یکی دو بار گفته بود اسرار و اسنادی از رزم آرا در دست دارم که اگر در روزنامه انتشار یابد مثل بمب صدا خواهد کرد. در همان زمان شنیدم که مسعود ابراز تمایل کرده که با رزم آرا مسأله مهمی را به میان گذارد، هرچند نفهمیدم که بین آنها ملاقاتی دست داد یا نه ناگفته نماند که بعضی از شرکت کنندگان در قتل مسعود از طرف شهربانی دستگیر و پس از مدت کوتاهی آزاد شدند. در این آزادی آیا رزم آرا دخالتی نداشت؟ کیانوری که روز ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ در تیراندازی به شاه در دانشگاه تهران دخالت داشت، توسط «ناصر فخرآرایی» با رزم آرا که ترتیب دهنده واقعی این ترور بود مربوط می شد. کیانوری شاید با قتل مسعود می خواست این کار به گردن شاه و دربار بیفتد و تنفر مردم از شاه بیشتر شود، تازه این عمل به نفع رزم آرا هم بود که نقشه کشتن شاه و گرفتن حکومت ایران را داشت. یکی دیگر از احتمالات، نگرانی حزب توده، سازمان مقاومت ملی نیز بود که توسط مسعود، از عده ای وطن پرست تشکیل شده بود. اخیراً دکتر «باری روبین» یکی از کارشناسان امور خاورمیانه با بررسی و مطالعه و استفاده از مدارک محرمانه و منتشر نشده وزارت امور خارجه امریکا، اطلاعات بسیار جالبی درباره اهداف پنهانی رزم آرا و تیرگی روابط او با شاه و امریکا و نزدیکی با شوروی به دست آورده است. بر مبنای همین اسناد و مدارک، اعترافات، کتاب های چاپ شده و بر مبنای یافته های خود، حدس قریب به یقین این می باشد که ترور محمد مسعود در بهمن ماه ۱۳۲۶ و سوء قصد به شاه در بهمن ۱۳۲۷ هر دو به دست عمال حزب توده و با آگاهی رئیس ستاد وقت ارتش، حاجعلی رزم آرا صورت گرفته بود.
جالب است بدانید محمدعلی جمال زاده که از معاصران محمدمسعود بود درباره ی او چنین مینویسد: «از پیشرفته ترین آدمهای دنیا که می توان به زبان آورد، این مرد بود. به من خیانتی نکرد، اما در دروغگویی، در پشت هم اندازی، در خیانت، کم نظیر بود. خودش حرفهایی برای من زده که شنیدنی است. وقتی من در ایران بودم، داستانهای او را در روزنامه شفق سرخ می خواندم… یک روز جوانی آمد پیش من که قد کوتاهی داشت. گفت: من همان محمد مسعودم پرسیدم که کجا زندگی می کند؟ … بعد از زندگانی خودش، از گرسنگی خوردن خودش، حرفهای عجیب و غریبی زد. من دلم برایش سوخت. وقتی که برگشتم به اروپا، کاغذی نوشتم به علی اکبر داور، وزیر مالیه که با من در ژنو درس خوانده بود. داور آن زمان وزیر مالیه بود. کاغذ نوشتم که این جوان دارد از گرسنگی می میرد، تو یک کاری برایش بکن. آقا بنا شد که او را به خرج دولت ایران بفرستند یکی دو سال در اروپا درس بخواند… در بلژیک روزنامه نویسی می خواند. همان موقع، روزی آمد سراغ من چون که دختری رفته توی وزارت فرهنگ و هنر تهران که ما زن و بچه مسعود هستیم و او ما را بدون خرجی ول کرده رفته اروپا. وزارت فرهنگ هم بنا شده که حقوق مرا نصف کنند که نصفی را او بردارد؛ ولی آقای جمالزاده من اصلاً ” زن ندارم، بچه ندارم، من دارم از گرسنگی می میرم دوباره کاغذ نوشتم به ایران که این زن ندارد، بچه ندارد، چرا حقوقش را نصف کرده اید؟ باز دوباره یک روز خودش آمد پیش من و عکسی از جیبش درآورد که بچه ام را، ببین، چقدر شبیه من است. دختر است. گفتم: راست می گویی، خیلی به تو شبیه است، اما تو که گفتی بچه ندارم… گفتم: پس زن هم داری؟ گفت: بله زن هم دارم صیغه بود گفتم: چکارش کردی؟ گفت: مجبور شدم خانه ای در تهران اجاره کنم، خانه کوچکی بود؛ ولی اول ماه به اول ماه که صاحبخانه می آمد و پولش را می خواست… من داد و بیداد راه می انداختم که مردیکه توی خانه من پیش زن من، چکار داری؟ اما او هم می گفت: از خانه بیرون نمی روم تا اینکه چند ماه اجاره عقب افتاده را بدهی. دیدم چاره ای ندارم. رفتم جلو آینه با چاقو زدم تو سر خودم و فریاد زدم، آی مردم، ای مسلمانان ببینید این مرد مرا به چه روزی انداخته، مرا داشت می کشت! و به این شکل اجاره ندادم!» جمالزاده در مورد مقالات جنجالی محمد مسعود ادامه می دهد: «…بعدها دوباره به ایران رفتم، یک روز باز مرا وعده گرفت. دیدم عمارتی ساخته بیرون دروازه و دو تا نوکر دارد. نوکرهای خوش لباس. یک آوازه خوان زن و یک تارزن زن و یک تمبکی را هم وعده گرفته بود. چندین بار گفتم: من نمی توانم وقت ندارم... اما دو نفر آدم حسابی آمدند و گفتند که آقای جمالزاده مسعود خیلی دلش می خواهد که شما به خانه اش بروید. رفتم و دیدم که آن کس که از گرسنگی داشت می مرد، عمارت ساخته و … تا اینکه رفتم سر میز شام آن دو نفر آمدند که خدمت کنند، با لباسهای خیلی خوب و شیک … بعد آن دو نفر مرا بردند توی اتاق دیگری و گفتند: جمالزاده تو چرا برای روزنامه مسعود مقاله نمی نویسی؟ گفتم: می دانید چیست؟ من مقاله ادبی می نویسم، اما این روزنامه تمام مقالاتش سیاسی است. من اهل سیاست نیستم.» بعد یکی از آن ها گفت: جمالزاده می دانی چرا همه اش سیاسی می نویسد؟ چون این خانه را که می بینی ما برایش درست کردیم و از همین راه «تعجب کردم و پرسیدم چطور توانسته اند از راه روزنامه برایش خانه درست کنند؟ گفت: ما می دانیم در تهران آدمهای پولدار چه کسانی هستند. می آییم به مسعود می گوییم که مثلاً به رئیس روزنامه اطلاعات بد بگو … به وهاب زاده فحش بده، به فلان تاجر فحش بده. او هم شروع می کند؛ ولی آن پایین می نویسد: «بقیه دارد» آن وقت ما می رویم آن مرد را که برایش مقاله نوشته می بینیم و می گوییم اگر می خواهی بقیه نداشته باشد باید ده هزار تومان بدهی» آن مرد هم می گوید: «ده هزار تومان نمی توانم بدهم» پنج هزار تومان می گیریم می آییم سه نفری تقسیم می کنیم
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF
وی به جز مقالات و نشریاتی که پیش تر درباره ی آن ها گفتیم رمان هایی نیز از خود به یادگار گذاشته است:
لینک کوتاه
http://ketabch.in/a/4190