دانلود کتاب آن تابستان با مارا
نویسندگان: اختر نراقی, نیره توکلی
ناشر : نیکا
نویسندگان: اختر نراقی, نیره توکلی
ناشر : نیکا
نام کتاب : آن تابستان با مارا
نویسندگان : اختر نراقی, نیره توکلی
ناشر : نیکا
مترجم : نیره توکلی
تعداد صفحات : 140 صفحه
شابک : 978-600-5906-12-7
تاریخ انتشار : 1389
رده بندی دیویی : 813/54
دسته بندی : رمان های خارجی
نوع کتاب : Epub
قیمت نسخه الکترونیک : 26000 تومان
" آن تابستان با مارا "
رمانی با عنوان ( With mara that summer ) به نویسندگی اختر نراقی ( Akhtar Naraghi ) که توسط نیره توکلی از انتشارات نشر نیکا منتشر شده است.
رمانی است با چند داستان که به مشکلاتو جایگاه زنان در انقلاب الجزایر می پردازد و حاصل مشاهدات اختر نراقی از دوران نوجوانی اش محسوب می شود.
این داستان کل ملت الجزایر است که فرانسه به آن تجاوز کرده است.
" ما این کشور را مستعمره کرده ایم و داریم شیره جانش را می مکیم ... من از فرانسوی بودنم شرمنده ام ... اگر این مردان آگاهی و آزادی را برای زنان خودشان نمی خواهند، چطور می توانند آزادی خودشان را به دست آورند؟ " ( آن تابستان با مارا)
اختر نراقی، شاعر، نویسنده و پژوهشگر کانادایی ایرانی تبار است و دارای دکترای ادبیات انگلیسی از دانشکده مک گیل است و آثار او به زبان انگلیسی نوشده شده. همه ی رمان های او به روایت اول شخص است و محور آن ها تلاش راوی برای ساختن خانه ای در محیط جدید و در زمینه های فرهنگی بیگانه است.
از وی تاکنون چهار رمان منتشر شده است. نخستین رمان او خانه ی سبز در 1994 انتشار یافت و نامزد دریافت کیو اسپل هیو مک لنان برای جایزه ی داستانی سال 1995 شد. دومین رمان او پرده های آبی در 1999 منتشر شد. رمان آن تابستان بامارا سومین رمان اوست که به سال 2004 منتشر شده و تحسین منتقدان را بر انگیخته است.
آخرین رمان او، در قطاری به سوی روستای من ( 2011)، داستانی عاشقانه است. در هر چهار رمان وی، راوی-قهرمان داستان دوره های مختلف زندگیش را، از سال های کودکی در ایران تا آغاز دوران نوجوانی و سالمندی در کشورهای دیگر،روایت کرده است.
در بخشی از کتاب می خوانیم :
" دوشنبه صبح سیتا آماده شد و هردو باهم به درمانگاه رفتیم. پس از ملاقات با موریس به دیدن من آمد. اندکی خسته به نظر می رسید. می خواست برود خانه، اما من به او گفتم که اگر کمی در همان دور و بر صبر کند ناهار را با هم می خوریم. سیتا موافقت کرد. از قفسه کتاب داخل دفترم کتابی برداشت و مرا تنها گذاشت. خیلی خوشحال بودم. نخستین بار بود که سیتا در رستوران بیرون ناهار می خورد یا کاری می کرد که بفهمی نفهمی شبیه معاشرت با دیگران بود.
وقتی که پنجشنبه ناهار موریس را دیدم، با هیجان گفتم که سیتا با من توی رستوران غذا می خورد. موریس گفت: «به نظر خوشحال می آیی. حتماً خیلی به خودت مباهات می کنی. گفته بودم که حالش خوب می شود.»
بعد موضوع بحث را عوض کرد: «واقعاً از اینکه شنبه شب شام را با شما خوردم لذت بردم.»
«هر وقت که بیایی قدمت روی چشم.»
«نه. من دلم نمی خواهد سیتا را بیرون از مطبم ببینم.»
گفتم: «می فهمم، اما من ترا خارج از مطبم می بینم.» و هر دومان زدیم زیر خنده."
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد