دانلود کتاب بیرون از هزار تو : راهی شگفت انگیز برای رهایی
نویسنده: اسپنسر جانسون
ناشر : گیوا
نویسنده: اسپنسر جانسون
ناشر : گیوا
نام کتاب : بیرون از هزار تو : راهی شگفت انگیز برای رهایی
نویسنده : اسپنسر جانسون
ناشر : گیوا
مترجم : سیده سارا سجادی
تعداد صفحات : 88 صفحه
شابک : 978-600-451-534-4
تاریخ انتشار : 1397
دسته بندی : کتابهای روانشناسی, خودشناسی و خودسازی
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 14000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 6500 تومان
" بیرون از هزارتو " / راهی شگفت انگیز برای رهایی - چاپ دوم
«بیرون از هزارتو» آخرین شاهکار اسپنسر جانسون، چهرهی جهانی و نویسندهی محبوب کتاب بینظیر «چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟» است که پیش از انتشار دنبالهی داستانی که 20 سال قبل نوشته بود و هر سال در لیست پرفروشترین کتابها قرار میگیرد، جان سپرد.
اکنون داستان ساده بیرون از هزارتو، حقایق فوقالعادهای برای متحول کردن زندگیتان برای شما آشکار میکند.
در چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ برای اولین بار با هِم و هاو، شخصیتهایی با قدّ و قوارهی موش آشنا شدیم که وقتی پنیر مورد علاقهشان ناگهان ناپدید شد، با تغییرات عظیمی مواجه شدند.
هاو یاد گرفت که چگونه با موفقیت و با تغییرات هماهنگ شود و به دنبال پنیر جدید بگردد. درحالیکه هِم در همانجایی که بود، گیر کرد.
اکنون بیرون از هزارتو به ما نشان میدهد سرنوشت هِم به کجا رسید و اکتشافات او به شما نشان میدهد چطور از هر هزارتویی که در آن گرفتار میشوید، نجات پیدا کنید.
پنیر- نمادی است از هر آنچه به شما قوت میبخشد؛ شغل خوب، رابطهی خوب، پول، موقعیت اجتماعی، سلامتی، آرامش.
هزارتو - نمادی است از هر آنچه شما را به چالش میکشد؛ سختیها و مشکلاتی که مانع رسیدن به پنیر و لذت بردن از آن میشود.
وقتی ماجرای هِم و دوست جدیدش هُپ را دنبال میکنید، در مییابید چطور میتوان با بیرون آمدن از حصارها، بیشترین بهره را از زندگی برد و بهترینها را از آنِ خود کرد.
خواندن این کتاب که برای هر سن و هر گروهی نوشته شده، بیشتر از دو سه ساعت زمان نمیبَرد، ولی آگاهی و دستآورد حاصل آن همیشگی و عمیق خواهد بود.
در بخشی از کتاب می خوانیم :
" بعدش چه اتفاقی افتاد....
روزهای زیادی هِم داخل همان خانهاش در نزدیکی ایستگاه پنیر سی ماند، غرغر میکرد، نق میزد، راه میرفت.
او همچنان انتظار داشت که هر روز پنیر برسد و نمیتوانست بپذیرد که دیگر هیچوقت پنیری در کار نیست. هنوز مطمئن بود که اگر در خانه بنشیند و منتظر بماند، اوضاع عوض میشود و پنیرها برمیگردند.
اما آنها برنگشتند.
چرا هاو دیگر برنگشت؟ هِم در حالی که قدم میزد، جوابهای زیادی به ذهنش رسید.
اول به خودش گفت: «او دارد برمیگردد. همین روزها اینجا خواهد آمد و اوضاع به حال عادی برخواهد گشت.» اما همین روزها گذشت و گذشت و هاو هرگز برنگشت.
با گذشت زمان و بیشتر شدن غم و غصهی هِم، افکار او هم شکل دیگری به خود گرفت:
«او مرا فراموش کرده!»
«او خودش را از من پنهان میکند!»
«او مخصوصا این کارها را میکند! چطور دوستم میتواند اینطور به من خیانت کند؟»
این فکر آخر، هِم را عصبانی کرد و هرچه بیشتر بر آن تمرکز میکرد، بیشتر عصبانی میشد."
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد