دانلود کتاب خط تیره
نویسنده: سعید اسدی
ناشر : کیان افراز
نویسنده: سعید اسدی
ناشر : کیان افراز
نام کتاب : خط تیره
نویسنده : سعید اسدی
ناشر : کیان افراز
تعداد صفحات : 75 صفحه
شابک : 978-600-95247-6-1
تاریخ انتشار : 1395
رده بندی دیویی : 62/3فا8
دسته بندی : رمان های ایرانی, داستان های آموزنده
نوع کتاب : Epub
قیمت نسخه الکترونیک : 17300 تومان
"خط تیره"
کتاب حاضر اثری از سعید اسدی می باشد که توسط انتشارات کیان افراز منتشر شده است.
این داستان بلند مبتنی بر «جریان سیال ذهنی» نوشته شده است و اشکلات دستوری در آن عمدی می باشد.
شخصیت اصلی داستان فردی به نام «علی» در آستانه چهل سالگی می باشد که یکنواختی و پوچی در زندگی اش نمایان است در واقع او که هیچ اعتقادی به عشق نداشته است با دختری به نام یلدا به مدت یک سال و نیم در اینترنت چت می کند و تمایل دارد این رابطه را به عنوان دوست برای مدتی با یلدا ادامه دهد و با او قرار ملاقات نیز می گذارد اما به شدت درگیر و وابسته این رابطه می شود.
نویسنده در واقع تمام احساسات درونی خود را نسبت به حوادث بیرونی را در شخصیت علی بازگو می کند. این رمان که یک رمان اجتماعی انتقادی حادثه ای است به ترسیم جامعه ی امروز ما پرداخته است و همچنین تلنگری است به تفکرات تازه ای نسبت به خواسته هایی چون نفسانیات و هرآنچه از غیرمادیات می باشد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"از تختم پایین می آیم و چراغ را روشن میکنم. به اتاق دیگر که مثل اتاق خوابم کوچک است میروم. چراغ آنجا را هم روشن میکنم. روی زمین دراز میکشم و یک سیگار روشن میکنم. این دیگر خواب نیست. من در خواب هیچوقت در یک اتاق تنها سیگار نمیکشم. واقعیت است. مدتی است که خوابهایم آشفته است. به همین دلیل از خوابیدن فرار میکنم و تاجاییکه میتوانم سعی میکنم بیدار باشم و به این فکر میکنم که بی عدالتی بزرگی است که من مجبور باشم پس از مرگ هم زجر بکشم.
یاد عمو امیر میافتم. باران هنوز قطع نشده. حالا چه بلایی سر او آمده! سیگارم را خاموش میکنم و به تختم باز میگردم تا دوباره بخوابم.
صبح، بعد از بیدار شدن از خواب، یک دوش میگیرم. ساعت یازدهوپنجاه دقیقه است. یک سیگار روشن میکنم. به طرف گوشی تلفن میروم تا به زن عمو زنگی بزنم. دستم را روی گوشی میگذارم. اگر زنگ بزنم، قولی را که به عمو داده ام، زیرپا گذاشتهام. اما اگر او زنده نباشد، دیگر کسی که به او قول داده ام وجود ندارد. گوشی را از روی تلفن برمیدارم و صدای بوق به گوش میرسد. هنوز مرددم. دوباره گوشی را سرجایش میگذارم. ولی دستم را نمیتوانم از روی گوشی بردارم.
به هرحال، گوشی را برمیدارم. شماره ی خانه ی عمو امیر را میگیرم. زنعمو، گوشی را برمیدارد. سلام و احوالپرسی معمول را انجام میدهم. صدایش نشانی از نگرانی ندارد. از او میپرسم: «از عمو امیر خبر داری؟ امروز رفته کمپ؟»
میگوید: «آره، دیشب ماشینش وسط اتوبان خراب شده بود. باتری گوشیاش هم تموم شده بود. صبح خسته و کوفته اومد. سه ساعت خوابید و بعد پاشد رفت کمپ.»"
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد