دانلود کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟

معرفی کتاب

" چه کسی پنیر مرا جابجا کرد"

کتاب حاضر با عنوان اصلی (Who moved my cheese) اثری از اسپنسر جانسون (Spencer Johnson) می باشد که توسط محمد صدیق سپهری نیا از انتشارات گیوا منتشر شده است.

در این داستان، چهار موجود خیالی به تصویر کشیده شده اند که دو آدم کوچولو با نام های هِم و هاو و دو موش با نامهای اسنیف و اسکاری  و هر یک ابعاد پیچیده و ساده ما را فازغ از سن، جنسیت، نژاد و ملیت نشان می دهند. گاهی ما ممکن است مانند اسنیف عمل کنیم، او خیلی سریع تغییر می کند، یا مانند اسکاری باشیم که خیلی زود وارد عمل می شود. شاید مثل هم باشیم که  تغییرات را انکار می کند و زمانی که احساس کند تغییرات منجر به اتفاق بدی می شوند، در برابر آن مقاومت دارد یا مانند هاو که وقتی فکر می کند تغییرات منجربه نتیجه خوبی می شوند سریع خود را با آن سازگار میکند.

ما از هر بعد وجودی خود که استفاده کنیم، اشتراکاتی با دیگران داریم و نیاز داریم تا راه خود را در این پیچ و خم پیدا کنیم، موفق بشویم زمانهای تغییر را بشناسیم.

این کتاب وقت زیادی نمیخواهد، ولی تآثیرش بسیار عمیق است.  همانطور که  داستان را میخوانید، متوجه وجود سه بخش در داستان می شوید.

اسپنسر جانسون، نویسنده‌ای بزرگ و شناخته شده بوده که کتاب‌ها و آثارش همیشه جزء پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان پرتحول امروز بوده و هست و کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ با استناد به آمار فروش آن در آمازون و تمام سایت‌ها و نشرهای دیگر، قطعاً پرفروش‌ترین کتاب دنیا در دو دهه‌ی اخیر بوده است. این کتاب در ایران نیز، بارها و بارها توسط ناشران و مترجمان مختلف ترجمه و منتشر شده است و مهم‌ترین دلیل ورود ما در این مورد خاص، ارائه‌ی پنیر 1 در کنار پنیر 2 (بیرون از هزارتو) بوده است، که البته نباید تاثیرِ ضریب تاثیرِ بالای این کتاب بر سرنوشت ما و خوانندگان ما، بر ما پوشیده بماند.

در بخشی از کتاب می خوانیم:

"ناتان گفت: وقتی پای فروشگاه‌های بزرگ، با کالاهای مختلف و قیمت‌های پایین، به شهر باز شد، فروشگاه‌های کوچک زنجیره‌ای ما یهو از مد افتاد و ما واقعاً نتونستیم با اونها رقابت کنیم. حالا می‌تونم بفهمم، ما به جای این که مثل اسنیف و اسکوری باشیم، بیشتر شبیه هِم رفتار کردیم؛ چون همون جایی که بودیم موندیم و تغییر نکردیم؛ همیشه سعی کردیم اتفاقاتِ در حال وقوع رو نادیده بگیریم و الان به دردسر افتادیم. کاش می‌تونستیم یکی دو تا درس از هاو یاد بگیریم؛ چون ما نتونستیم به خودمون بخندیم و روشمون رو تغییر بدهیم.

لورا که در تجارت، زن موفقی بود و تاکنون خیلی کم حرف زده بود، گفت: منم امروز به این داستان فکر کردم. فکر کردم ببینم چطور می‌تونم بیشتر شبیه هاو باشم، اشتباهاتم رو ببینم، به خودم بخندم، تغییر کرده و بهتر عمل کنم.

و در ادامه گفت: کنجکاوم بدونم چند نفر اینجا هستند که از تغییر می‌ترسند؟

هیچ کس جواب نداد. او پیشنهاد کرد: چطوره دستمون رو بالا ببریم.

فقط یک دست بالا رفت.

ـ خب، به نظر میاد که توی گروهمون فقط یه آدم صادق داریم!

سپس ادامه داد: ممکنه از سوال بعدی بیشتر خوشتون بیاد. چند نفر اینجا هستند که فکر می‌کنند دیگران از تغییر می‌ترسند؟

عملاً همه‌ی دستها بالا رفت و همه شروع به خندیدن کردند.

لورا گفت: این به ما چی می‌گه؟

ناتان جواب داد: انکار!"