دانلود کتاب شبهای یلدا
نویسنده: اعظم حسین پور
ناشر : هنر پارینه
نویسنده: اعظم حسین پور
ناشر : هنر پارینه
نام کتاب : شبهای یلدا
نویسنده : اعظم حسین پور
ناشر : هنر پارینه
تعداد صفحات : 492 صفحه
شابک : 978-600-5981-73-5
تاریخ انتشار : 1398
رده بندی دیویی : 62/8فا3
دسته بندی : رمان های ایرانی
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 54000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 15400 تومان
"شبهای یلدا"
کتاب حاضر اثری از اعظم حسین پور می باشد که توسط انتشارات هنر پارینه منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" دستام بدون اجازه ی مغزم کمربند رو بازکرد و پریدم از ماشین بیرون. سیاوش یه لحظه هم معطل نکرد وپاشو فشار داد روگاز. همون طور اون جا وایستاده بودم و رفتنش رونگاه میکردم.گفت بهم چیکارکنم؟ چرا مغزم هنگ کرده؟ صدای آژیرو شنیدم. آهان! گفت باید فرارکنم. بی اراده شروع کردم به دوییدن ولی با کفشای پاشنه بلند مگه میشه دویید! صد متر بیشتر نرفته بودم که یه صدای پا شنیدم که با سرعت می اومد دنبالم. یه لحظه برگشتم عقب. دیدم یه مرد دنبالمه. ترس ریخت تودلم. یلدا تو این جا چیکارمیکنی! چرا باید فرارکنی، مگه چی کار کردی، نشستن توماشین یه پسر انقدرجرمش سنگینه؟! یه چیز تقیصدا خورد و پام شروع کرد به لنگیدن. نگاه کردم به پام، پاشنه یکفشم شکسته بود. دیگه صدای تق تقش بهم اعتماد به نفس نمی داد. رفتم تو یه کوچه. قلبم داشت وای می ستاد.نفسم به شماره افتاده بود. یه لحظه وایستادم و کفشام رو در آوردم از پام. باز شروع کردم به دوییدن. پاهام دیگه رمق نداشت وخواب رفته بود. یلدا تو این کوچه پس کوچه ها چه غلطی میکنی؟الان خونه مون چه خبره؟ مامان داره چی می پزه واسه شام؟ حتماً دنیا اومده و داره واسه شبکیک درست میکنه. آرش، نگاش چقد غریب بودصبح. چراخودم دلشوره داشتم. کاش بهش میگفتم. کاش میگفتم. یکی ازپشت گرفت مقنعه مو کشید.تعادلم بهمخورد و افتادم زمین. دیگه تموم شد. نفسم درنمیاومد. ساک هنوز تودستمه.چشام بسته ست. خوابنگرفته. میخوام همین جا بخوابم و وقتی بیدارشم، ببینم همه چیزفقط یه کابوسه. صداشو شنیدم که گفت :
-بلند شو وایستا!
چشام وا شد. نه خواب نیستم، اینحقیقته. نگام افتاد به مرد جوونیکه موهاش یه دست مشکی بود. یه طرفه شونه اش کرده بود اما حالا که دوییده بود دنبالم، درهم و پریشون شده. تو اون صورت سبزه، اون چشای سبزچقدر میدرخشید. اونم یه حوری بهشتی بود؟ نه حوری ها که سبزه نیستن. سفیدن، مثل برف، مثل سیاوش. کجا بود، چرا تنهام گذاشت ورفت؟ چرا این مرد جوون به دستم دستبند می زنه؟ چرا اخماش توهمه؟ چرا بهم توهین میکنه؟ یه تکون دادم به خودمو صاف زل زدم تو چشاش :
-چی کار میکنی عوضی، به چه حقی به دستم دستبند میزنی؟
یه پوزخند نشست رو لباش. یه طرف دستبند روبست به دستخودش و بسته رو ورداشت ازرو زمین. یه نگاه بهش کرد :
-پس این حق رو ندارم؟!
چقد صداش محکم بودوبا صلابت! بند دلم پاره شد وزل زدم تو چشاش. وای الانه که سکته کنم! چشاش چقدرجدیه، چقدر زهرداره. منوکشوند دنبال خودش. نفهمیدم کی رسیدیم کنار ماشین پلیس. منو هل داد توماشین. دستبند رو باز کرد و بستش به در ماشین و با بیسیمش شروع کرد به صحبت.جل الخالق! این دیگه
چه وضعیه، داره از تعجب شاخم درمی یاد! مگه من چی کارکردم این رفتار باهام میشه؟ سیاوش چرا فرارکرد، چرا بهم گفت تو هنوزشناسایی نشدی؟وای خدا دارم دیوونه می شم. الانه که پس بیوفتم. ماشین راه افتاد و من هنوز غرق بودم تو فکرو خیال خودم. به خودم که اومدم، تو یه اتاق نیمه تاریک بودم. رو یه صندلی نشستم ویه نگاه کردم به اطراف. نه بابا، اینا همشخوابه. الانه که از خواب بیدار شم و با صدای بلند بخندم. یلدا فسقلی روچه به این جور جاها! مامان و بابا الان می دونن من اینجام؟ نه هنوزشب نشده.ساعت چنده؟ چرا هیچ کسنمی یاد بگه بهم چه خبره؟ سرم روگذاشتم رو میز که جلوم بود، داشت می ترکید سرم. تمام وقایع دوباره رد شد ازجلو چشام. نگاه آخرآرش،حرف آخرشیدا و نگاه آخر سیاوش. چرا گفت من هنوز شناسایی نشدم؟! "
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد