دانلود کتاب عروس به یلوسکای می آید
نویسنده: استیفن کرین
ناشر : هرست
نویسنده: استیفن کرین
ناشر : هرست
نام کتاب : عروس به یلوسکای می آید
نویسنده : استیفن کرین
ناشر : هرست
مترجم : علی جعفری
تعداد صفحات : 39 صفحه
شابک : 978-600-94185-5-8
تاریخ انتشار : 1397
رده بندی دیویی : 813/4
دسته بندی : رمان های خارجی
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 5500 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 2500 تومان
"عروس به یلوسکای می آید"
کتاب حاضر با عنوان اصلی (The Bride Comes to yellow Sky) اثری از استیون کرین (Stephen Crane) می باشد که باترجمه ای ازعلی جعفری توسط انتشارات هرست منتشر شده است.
داستان در رابطه با فردی به نام «جک پاتر» می باشد که به همراه تازه عروس خود به شهر یلوسکای می رود و آنچه در زمان این سفر رخ می دهد شرح اتفاقات این داستان می باشد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"راستش را بخواهید تجسم كاري كه جك پاتر مرتکب شده بود، رفته رفته همچون تختهسنگي گران بر دوشش سنگيني ميكرد. این مرد یعنی كلانتر شهر يلوسكاي، مردي سرشناس كه در آن وادي، محبت و ترسش در دل همگان جا گرفته بود، مردي كه شهره عام و خاص بود، به سان آنتونيو رفته بود تا دختري را كه دل در گرو عشقش داشت، ببيند و همان آنجا با خواندن آن خطبه معروف کاری کرده بود که زنش شود و در اين بین هيچ صلاح و مشورتی هم با اهالي يلوسكاي نكرده بود. حالا داشت زنش را به ميان اين جماعت صاف و ساده ميبُرد.
بی تردید اهالي يلوسكاي هم عین آدمیزاد باب دلشان ازدواج ميكردند، منتها حرف سر اين بود كه پاتر خيال ميكرد دوستانش به گردن او حق دارند، يا لابد به خیالش با خودشان ميگفتند ما به گردن او حق داريم، يا شايد هم چیزی ناگفتني در ميانه بود كه دست آدم را در اين جور مواقع باز ميگذارد. اين بود كه حس ميكرد دست به گناه هولناكی زده. گناهي باور نکردنی. رو در روي اين دختر در سان آنتونيو عقل از کف داده بود و همه حصارهاي اجتماع را یکسر زير پا گذاشته بود. در سان آنتونيو مثل کسی بود پوشيده در تاريكي. در آن شهر دوردست مثل آب خوردن تيشه به ريشه هر چه دوستي و رسم و رسوم زده بود. اما بزنگاه و سپيدهدم يلوسكاي به زودی فرا ميرسيد.
قطع يقين ميدانست كه خبر ازدواجش مثل توپ در شهر صدا ميكند. فقط اگر هتل نوساز شهر طعمه حریق ميشد شاید خبرش از خبر این ازدواج داغتر ميشد. محال بود دوستانش از سر تقصيرش بگذرند. چند بار هم به عقلش رسیده بود كه با تلگراف بهشان خبر بدهد، منتها دلش را نداشت اين كار را بكند. ترس جلوش را گرفته بود، و حالا اين قطار او را شتابان به بزنگاهي ميبُرد كه مايه بهت و شعف و ملامتش ميشد. از پنجره به بيرون نگاه انداخت و رشته دود را ديد كه آهسته به محاذات قطار پیش می آمد.
يلوسكاي دسته ای نوازنده و اینها داشت كه به هزار دنگ و فنگ باب دل مردم آهنگ ميزدند. يادش كه افتاد خنده ی سردی بر لبهاش نشست. اگر به دل اهالی شهر می افتاد كه او چند ساعت دیگر با زنش از راه ميرسد، مردم پشت سر نوازندهها راه ميافتادند و ميآمدند ايستگاه و هلهله کشان و خنده زنان مباركباد ميگفتند و آنها را تا خانه خشتياش دوره ميكردند و ميبُردند."
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد