دانلود کتاب من دختر یک جذامیم؟!
نویسنده: معصومه کیومرثی
ناشر : منشور سمیر
نویسنده: معصومه کیومرثی
ناشر : منشور سمیر
نام کتاب : من دختر یک جذامیم؟!
نویسنده : معصومه کیومرثی
ناشر : منشور سمیر
تعداد صفحات : 247 صفحه
شابک : 978-600-8370-80-2
تاریخ انتشار : 1395
رده بندی دیویی : 62/8فا3
دسته بندی : داستان های کوتاه, داستان های آموزنده
نوع کتاب : PDF
قیمت نسخه الکترونیک : 29700 تومان
"من دختر یک جذامیم؟!"
کتاب حاضر اثری از معصومه کیومرثی می باشد که توسط انتشارات منشور سمیر منتشر شده است.
در این کتاب سرگذشت دختر یک جذامی به تصویر کشیده شده که نویسنده سرگذشت این دختر را با قوه تخیلات خود، در هم آمیخته و کتابی جذاب و خواندنی را به خوانندگان هدیه کرده است. در این کتاب از زندگی دختر یک جذامی پرده برمیداریم که از میان مرداب آسایشگاه جذامیان از پشت دیوارهای خشن و تیره ی جذامخانه و از میان آغوش پدر و مادری جذامی، و از میان تیرگی و تاریکی قد برافراشت. بپاخاست با معجزه ی قلمش و با سحر کلامش چگونه امید را در دل جذامیان زنده نگه داشت. او توانست با نوشته هایش و خواندن آنها، برای جذامیان در بهبودی سریع بیماری نقشی داشته باشد و بتواند عده ای را از چنگال این بیماری خانمان برانداز نجات دهد و با انجام کارهای ارزشمند خود و تلاش و زحمات شبانه روزیش برای تحقق بخشیدن به مرام والای انسانی، دست درماندگان و افتادگان فرزندان سالم جذامیها را گرفته و به سلامت به ساحل دریای متلاطم و طوفان زده ی زندگی برساند. او دست در دست این فرزندان توانستند چون کوهی مقاوم و شکست ناپذیر در برابر مشکلات ایستادگی کرده و یک زندگی موفق و ایده آل را رقم زنند.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
"آن روز که قاضی سالار با بابا حسین راجع به پدرش صحبت می کرد و می پرسید بابا حسین آیا پدرم روانی است؟ چرا هیچ نشانی از شوق زندگی ندارد چرا من از او و مادرم نفرت دارم؟ بگو! بگو! چرا من هرگز حتی برای لحظه ای هر چند کوتاه نتوانسته ام آنها را دوست داشته باشم در قلبم نسبت به آنها نه تنها عشقی وجود ندارد بلکه جز کینه و نفرت نمی بینم. آخر مگر چنین چیزی ممکن است. رابطه عشق میان پدر و مادر و فرزند یک عشق الهی است و بنا به فطرت انسان ها حتی حیوانات، میان فرزندان و اولیا یک محبت و پیوند ناگسستنی وجود دارد ربطی به دوست داشتن و نداشتن نیست این پیوند خود به خود وجود دارد. بابا حسین من می دانم تو علتش را می دانی اما نمی دانم چرا مهر سکوت بر لب زده ای!"
سخنی با خوانندگان
مقدمه
من دختر یک جذامیم؟!
قاضی سالار به خانه ی آقا کمال رفت
سرگذشت باباحسین
باباحسین و گلناز چگونه از چنگال آدمکشان فرار کردند
قاضی سالار بدیدن آقا کمال رفت
قاضی سالار و آقا کمال بدیدن برنامه شبنم رفتند
نامه ی شبنم به خدا، من دختر یک جذامیم؟!
سرگذشت شبنم را پی می گیریم
قاضی سالار در جنگل گم شد
قاضی سالار جایگاه جنایتکاران را یافت
محاکمه زن قاتل
برنامه شبنم
نامه شبنم به خدا - من دختر یک جذامیم؟!
قاضی سالار عاشق شده بود
نابوذی جنایتکاران
شک قاضی سالار به پدرش
پدر قاضی سالار توسط دختری شناسایی شد
قاضی سالار به اتفاق باباحسین خانه را ترک کرد
باباحسین راز چندین ساله اش را فاش کرد
عاقبت معتادان و ولگردان و گدایان شهر چه شد
آنچه که شبنم در دفتر خاطراتش نوشت
فرارشبنم و دوستش از چنگال آدمکشان
شبنم به خانه قاضی سالار رفت
دیداری غیر منتظره
خواستگاری از شبنم
رازهای شبنم بر ملا شد
سرنوشت شبنم عوض شد
پسر شبنم به راز مادرش پی برد
سری به قاضی سالار بزنیم
قاضی سالار به آسایشگاه جذامیان رفت
آشنایی شبنم و سالار
خاواده سالار به به خاستگاری رفتند
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد