دانلود کتاب همراه آفتاب
نویسنده: محمد عزیزی
ناشر : روزگار
نویسنده: محمد عزیزی
ناشر : روزگار
نام کتاب : همراه آفتاب
نویسنده : محمد عزیزی
ناشر : روزگار
تعداد صفحات : 96 صفحه
شابک : 978-964-374-160-0
تاریخ انتشار : 1390
رده بندی دیویی : 8فا3/62
دسته بندی : رمان های ایرانی, داستان های آموزنده
نوع کتاب : Epub
قیمت نسخه الکترونیک : 36000 تومان
"همراه آفتاب"
کتاب حاضر اثری از محمد عزیزی می باشد که توسط انتشارات روزگار منتشر شده است.
شخصیت اصلی داستان مردی به نام «حبیب» است که در زمان شاه خانواده خود را رها می کند و به جنوب تهران می رود و در یک کوره پز خانه مشغول به کار می شود اما در اوج جوانی در سن35 سالگی به دلیل ضعف و ناتوانی مریض می شود از دنیا می رود و مسئولیت زندگی اش به گردن پسربزرگش «تقی» می افتد و او مجبور به تسویه با طلبکاران پدرش می شود.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"زهرا حرفي نزد. همچنان خاموش و مغموم به گوشه اي خيره شده بود. انگار نه چيزي ميشنيد و نه کسي را ميديد. نه حرف ميزد و نه حرکت ميکرد. سرجايش ميخکوب شده بود. گوئي ماتش برده بود. زن کربلائي غلام مانده بود چه بگويد که اين فضاي تاريک و غم انگيز خانه را بشکند؟ گفت:
- مرگ و زندگي ما که بهدست خودمان نيست. اينها همه اش کار خداست. خودش به آدم جان ميده، خودش هم دوباره جان آدم را ميگيره...
انگار کسي به حرفهاي پير زن کوچکترين توجهي نداشت. نه زهرا، نه کلثوم و نه تقي!
هر کسي در عالم خود بود. پس پيرزن خاموش شد و چشم در خانه چرخاند ... زهرا همچنان به ديوار خانه تکيه داده بود و به پسرش تقي – که ساکت و مغموم در کنج اجاق نشسته بود – نگاه ميکرد، آنسو ترک دخترش گلثوم نشسته بود. چشمانش – از بس گريسته بود – خون آلود و باردار شده بود و با اينهمه «هچکه» اش يک آن هم بريده نميشد و از بس که به فرق سر خويش کوبيده بود، سرش به شدت درد ميکرد.
قيافه ي غمگين! صورت تکيده، چشمان گود رفته، قد و بالاي همچون «کماهچوب» و آن همه ناتواني و رنج حبيب – هنگام رفتن به تهران – هردم پيش نظر تقي مجسم ميشد و حرفها و سفارشها و نگراني هاي بابا در گوش پسر زنگ ميزد:
از کارها غافل نشي بابا جان! تو ديگر مرد شده اي ماشاءالله! عاقلي، مدرسه رفته اي، سه چهار کلاس درس خوانده اي. مواظب خانواده باش ... به ننهات کمک کن، نشنوم اذيتش کرده باشيها! هر چه گفت بکن، بگو به چشم. نگذار کشت و کارمان عقب بيفته، خب پسرم؟! ...
اکنون چه بايد بکند؟ تقي حيران مانده بود:
کاش بابا يکي دو سال ديگر زنده ميماند تا من بزرگتر ميشدم. ميکاشتم، آبياري ميکردم، درو ميکردم، خرمنکوبي، هيزم کني و هزار جور کارو زحمت ديگر ... "
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد