دانلود کتاب یک جفت چشم آبی
نویسنده: توماس هاردی
ناشر : هنر پارینه
نویسنده: توماس هاردی
ناشر : هنر پارینه
نام کتاب : یک جفت چشم آبی
نویسنده : توماس هاردی
ناشر : هنر پارینه
مترجم : صادق زمانی
تعداد صفحات : 606 صفحه
شابک : 978-600-5981-68-1
تاریخ انتشار : 1398
رده بندی دیویی : 8/823
دسته بندی : رمان های خارجی, داستان و رمان های عاشقانه
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 65000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 18600 تومان
"یک جفت چشم آبی"
کتاب حاضر با عنوان اصلی (A pair of blue eyes) اثری از توماس هاردی (Thomas Hardy) می باشد با ترجمه ای از صادق زمانی، توسط انتشارات هنر پارینه منتشر شده است.
داستان در مورد دختری زیبا و با چشمان آبی به نام الفرید سوان است که با پدر کشیش خود در بخشی از شهر کاسل بوتول زندگی می کند. با ورود جوانی به نام اسمیت به شهر برای تعمیر سقف کلیسا داستان آغاز می شود . بین الفرید و اسمیت روابط عاشقانه ای شکل می گیرد و کشیش که فردی مادی است تنها به استناد نام بلند آوازه اسمیت اجازه می دهد ارتباط میان دخترش و اسمیت شکل صمیمی تری به خود بگیرد. اما وقتی کشیش متوجه می شود اسمیت آنطور که معرفی کرده نیست و دروغ گفته داستان تغییر می کند و ورق برمی گردد ... در این داستان نویسنده هوشمندانه به مفهوم صداقت پرداخته و آن را زیر سوال می برد. داستان ذهن خواننده را به سمت نسبی بودن مفاهیم اخلاقی می کشاند و در نهایت نتیجه گیری می کند که در اصل صفات اخلاقی پدیده نیستند بلکه تفسیر ما از آن صفت اخلاقی است که واقعیت دارد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" الفرید بر پنجهی پا به طبقه پایین خزید، و درست به سوی نقطهای رفت که در آن استفن را ترک گفته بود تا او قادر باشد با پدرش خصوصی صحبت کند. ازآنجا تمام گوشهوکنار و حوالی جایی را که آن صدا به ظاهر ازآنجا آمده بود دید زد ... در میان لارستین های پرشاخوبرگ، دوروبر چمن پامپا ها، و در بین راجهای رنگارنگ و جورواجور، و در زیر نارون قرمز مجنون ... هیچکس آنجا نبود. او به داخل بازگشت و صدا زد: «یونیتی!»
آقای سوانکورت همانطور که سرش را از اتاق مطالعهاش بیرون آورده بود گفت: «او رفته تا امشب را خانهی خالهاش بماند.» و روشنی شمعهای خود را بر چهرهی الفرید انداخت، البته تابش نور شمعها برخلاف تصور الفرید آنقدرها زور و بنیه نداشت تا آتش تشویش واضطرابی که از گونههایش زبانه میکشید آشکار کند. الفرید با شگفتی گفت: «بابا، من خبر نداشتم شما داخل خانه هستید. مطمئن هستم که وقتی بیرون توی چمنزار بودم هیچ نوری ازداخل به بیرون نمیتابید.» و چشم گرداند و متوجه شد که کرکرهی پنجرهها هنوز باز هستند. کشیش با بیاعتنایی گفت: «اُه آره، من داخل هستم. برای چی یونیتی را صدا زدی؟ فکر کنم پیش از رفتن شام را آماده کرد.»
«اُه جدی؟ راستش نرفتم که ببینم ... اصلاً برای این صداش نزدم.»
حالا که سببی واضح و مبرهن نیاز بود، الفرید اصلاً نمیدانست آن دلیل و سبب چه بودوهیچ دلیلی برای اقامه نداشت.برای مدتیکوتاه، ذهنش به سوی موضوع کماهمیت دیگری منحرف شد.سرنیمسوختهی کبریتیهنوزبرفلزجلوی بخاری دیواری قرارگرفته بود نشان میداد که چرا او هیچ نوری از پنجره ندیده است، زیرا شمعها همین تازه روشن شده بودند."
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد